قبل از جنگ جمل طلحه و زبیر یكى از یاران خود را بنام خداش براى ابلاغ پیامشان به على (علیه السلام ) نزد آن حضرت فرستادند، آنها گفتند: اى خداش ، ما تو را نزد مردى مى فرستیم كه خود و خاندانش را از سالها قبل ، به جادوگرى و غیب گویى مى شناسیم ...
مواظب باش سخن على (علیه السلام ) تو را نفریبد بلكه با او ستیز مى كنى تا حق را بر او آشكار سازى ... مبادا ادعاى على (علیه السلام ) و گفته هاى او، تو را تحت تاءثیر خود قرار دهد و مغلوب سازد، بدان كه یكى از راههاى فریب دادن على (علیه السلام ) این است كه با آوردن خوردنى و نوشیدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم ، آنها را فریب مى دهد مبادا از غذاى او بخورى و تو باید از همه این امور دورى كن و به یارى خدا به سوى او برو، هنگامى كه او را دیدى آیه سخره (826) را بخوان و از نیرنگ او و نیرنگ شیطان به خدا پناه ببر! وقتى به حضور او رسیدى با تمام توجه به او نگاه كن ... آنگاه این طالب را از جانب ما به او بگو:
دو برادر دینى ، تو و دو پسر عموى نسبى ، تو را سوگند مى دهند كه قطع رحم نكنى ؛ آیا نمى دانى كه ما از روزى كه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نزد خدا رفت به خاطر تو و رهبرى تو با مردم و اقوام خود مخالفت كردیم و از آنها بریدیم ، اكنون كه تو زمام امور رهبرى را به دست گرفته اى احترام ما را ضایع كردى و امیدمان را قطع كردى ... این را بدان آن كسى كه (مانند عمار یاسر و...) تو را از ما و همسوئى با ما منصرف مى كند، سودش براى تو از ما كمتر است و دفاعش از تو، نسبت به دفاع ما، سست تر مى باشد.
به ما خبر رسید كه به ما بى احترامى كرده اى و ما را نفرین نموده اى ، چه چیز تو را بر این كار روا داشت با اینكه ما تو را از شجاعترین قهرمانان عرب مى دانستیم (نفرین كار آدم شجاع نیست ) تو نفرین بر ما را كار معمولى خود قرار داده اى و مى پندارى نفرین تو، ما را شكست مى دهد.
خداش ، وقتى به ما رسید طبق دستور آنها آیه سخره را خواند، امام على (علیه السلام ) تا او را دید خندید و فرمود: اى برادر عبد قیس بیا نزدیك ، خداش گفت : جا وسیع است ولى من آمدم پیامى را به شما برسانم . امام على (علیه السلام ) فرمود: بفرمائید چیزى بخورید... خداش گفت : نیازى به آنچه گفتى ندارم . امام على (علیه السلام ) فرمود: مى خواهى با تو در جاى خلوت بنشینم تا اگر راز دارى به من بگویى . خداش گفت : رازى ندارم هر رازى براى من آشكار است .
آنگاه امام (علیه السلام ) او را قسم داد: كه آیا زبیر به تو سفارش نكرد كه از این امورى كه من به تو پیشنهاد كردم دورى كنى ؟ خداش گفت : همین طور است كه مى فرمایى ؛ آنگاه امام على (علیه السلام ) اشاره به خواندن آیه سخره توسط او كرد و فرمود: آیا زبیر به تو نگفت چنین كنى ، خداش گفت : آرى ، امام على (علیه السلام ) فرمود: آن آیه را دوباره بخوان . خداش آن آیه را خواند. امام على (علیه السلام ) مكرر به خداش فرمود: آن آیه را بخوان ، او آیه را مى خواند، على (علیه السلام ) غلطهاى او را تصحیح مى كرد، او تا هفتاد بار آن آیه را خواند.
خداش پیش خود گفت : عجبا! چرا امیرمؤ منان دستور تكرار آیه را مى دهد؛ آنگاه امام على (علیه السلام ) به خداش فرمود: آیا احساس نمى كنى كه دلت آرامش یافته است ؟
خداش گفت : آرى بخدا سوگند دلم آرامش یافت .
امام على (علیه السلام ) فرمود: اكنون بگو آن دو نفر، چه پیامى را توسط تو،
براى من فرستاده اند؟ خداش پیام آنها را به امام على (علیه السلام ) رساند.
آنگاه امام پاسخ تمام مطالب آنها را داد و به خداش فرمود: پیام مرا به آنها برسان . (خلاصه پاسخ امام چنین است ). به آنها بگو: گفتار خود شما، براى استدلال بر محكومیت شما كفایت مى كند، خداوند گروه ستمگران را هدایت نمى كند. شما مى پندارید برادر دینى و پسر عموى نسبى من هستید، البته در مورد خویشاوندى نسبى آن را انكار نمى كنم ولى با آمدن اسلام پیوند جاهلیت قطع شد، اما در مورد برادر دینى بودن شما؛ راست نمى گویید؛ شما با كارهاى خود با قرآن خدا مخالفت نمودید و شیوه برادر دینى را از بین بردید و از تحت فرمان من خارج شدید... در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من ، از هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شما از روى حق با آنها مخالفت نمودید (و با من بیعت كردید) ولى بعدا با مخالفت با من ، آن حق را دگرگون كرده و باطل نمودید و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كردید پس گناه آن باطل و گناه جدید مخالفت با من برگردن خود شما است ، به علاوه ، انگیزه مخالفت شما با مردم (براى من نبود، بلكه ) به خاطر طمع به دنیا بود.
در مورد اینكه مى گوئید: امید شما را قطع كردم و چنین معتقدید؛ خدا را شكر كه عیب دینى بر من نگرفتند (زیرا قطع كردن امید آلودگان و معصیت كاران ، جرم دینى نیست ) و اما انگیزه دورى من از شما، آن چیزى است كه موجب سرپیچى شما از حق و بیعت شكنى شما شد و افسار بیعت را مانند چارپایى كه افسارش را پاره مى كند پاره كردید و از گردنتان بیرون آوردید...
اما اینكه مرا از شجاعترین قهرمانان عرب خواندید و از این رو نفرین مرا مناسب شجاعت من ندانستید، بدانید كه در هر مقامى و مرحله اى كارى مناسب است ، شجاعت من در آنجاست كه سخت در تنگناى دشمن قرار گیرم و خداوند دل توانمند به من بدهید و به دفاع برخیزم اما شما در مورد نفرین من نباید بى تابى كنید، چرا كه نفرین كسى كه به پندار شما، جادوگر و از خاندان جادوگر است ترسى ندارد.
آنگاه على (علیه السلام ) آنها را چنین نفرین كرد:
خدایا! اگر طلحه و زبیر بر من ستم كرده اند و نسبت ناروا (جادوگرى و دست داشتن در قتل عثمان و...) را به من دادند و آنچه را كه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در شاءن من دیدند و شنیدند، ولى كتمان نمودند و با تو و پیامبرت مخالفت كردند؛ پس زبیر را با بدترین وضعى بكش و خونش را در گمراهیش بریز و طلحه را خوار گردان و در آخرت آنها را با سخت ترین مجازات كیفر فرما.
خداش گفت : آمین ، خدایا! مستجاب كن ؛ خداش تصمیم گرفت كه از آن دو نفر (طلحه و زبیر) بیزارى جوید.
اما امام على (علیه السلام ) فرمود: اى خداش نزد آن دو نفر برو و گفتار مرا به آنها ابلاغ كن . خداش گفت : نه به خدا نمى روم مگر اینكه از خدا بخواهى و دعا كنى كه مرا بى درنگ به سوى تو بازگرداند و مرا در مسیر خشنودى خودش در مورد تو موفق كند.
امام على (علیه السلام ) براى خداش همین دعا را كرد، خداش نزد طلحه و زبیر رفت و پیام امام على (علیه السلام ) را به آنها ابلاغ كرد سپس با شتاب به حضور على (علیه السلام ) بازگشت و در جنگ جمل جزء یاران امام شد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسید.
.: RASEKHOON.NET:.