تاريخ : سه شنبه 1 دی 1388  | 3:01 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

کتاب خاطرات علی (ع)

هنگامى كه آیه "و انذر عشیرتك الاقربین " (1) بر رسول خدا (ص) نازل گردید ، آن حضرت مرا به حضور طلبید و فرمود :
على ! از من خواسته شده كه بستگانم را به پرستش خداى یكتا دعوت كنم و از عذاب الهى برحذر دارم. از طرفى ، مى دانم كه اگر این ماموریت را با آنان در میان بگذارم پاسخ ناگوارى دریافت مى كنم. به این جهت در انتظار فرصتى مناسب دم فرو بستم تا اینكه جبرئیل فرود آمد و گفت :
اى محمد! اگر ماموریت خود را انجام ندهى به عذاب الهى مبتلا خواهى شد (اكنون از تو مى خواهم كه مقدمات آن را فراهم كنى) براى این كار یك صاع طعام (تقریباً سه كیلو گندم) تهیه كن و با افزودن یك ران گوسفند بر آن غذایى طبخ كن و قدحى نیز از شیر پر كن ، آنگاه پسران عبدالمطلب را گرد آور تا من با ایشان گفتگو كنم و ماموریت خویش را به آنها ابلاغ نمایم.

من آنچه حضرت دستور داده بود ، فراهم كردم و سپس فرزندان عبدالمطلب را به مهمانى او فرا خواندم. آنها چهل مرد بودند. در میان آنها عمو هاى پیغمبر : ابوطالب ، حمزه ، عباس و ابولهب نیز حضور داشتند.
به دستور رسول خدا (ص) سفره گسترده شد و غذایى را كه تهیه كردم بودم ، آوردم. چون بر زمین نهادم رسول خدا (ص) تكه اى گوشت برگرفت و با دندان هاى خود تكه تكه كرد و در اطراف ظرف غذا ریخت ، و سپس فرمود : به نام خدا برگیرید و (بخورید)
پس همگى خوردند (و سیر شدند) چندانكه دیگر نیازى به خوراكى نداشتند.
من همین قدر مى دیدم كه دست ها (ى بسیارى) به سوى غذا دراز مى شود و از آن مى خورند. (اما چیزى از غذا كاسته نمى شود!)
به خدایى كه جان على به دست اوست ، (اشتهاى) هر یك از آنان چنان بود كه مجموع غذاى طبخ شده تنها جوابگوى یك نفر از آنها بود ، نه بیشتر.

رسول خدا (ص) فرمود ظرف شیر را نیز بیاورم. آنان همگى نوشیدند و سیراب شدند. به خدا سوگند قدح شیر گنجایش خوراك بیش از یك نفر را نداشت. (اما همگى به بركت رسول خدا (ص) از نوشیدنى و خوراكى بى نیاز گشتند.)
پس از صرف غذا ، همین كه رسول خدا (ص) خواست با ایشان سخن بگوید ، ابولهب پیشدستى كرد و گفت : چه شدید ، جادویتان كرد؟!
با سخنان ابولهب ، (مجلس از آمادگى افتاد و) مهمانان متفرق شدند و پیغمبر با ایشان سخنى نگفت.
بامداد روز بعد ، رسول خدا (ص) به من فرمود : على ! (دیدى كه) این مرد با گفتار خود بر من پیشدستى كرد و پیش از آنكه من سخنى بگویم جمعیت را پراكنده ساخت. تو امروز نیز مانند دیروز عمل كن و آنان را دوباره دعوت كن.
من نیز بنا به دستور آن حضرت غذایى تهیه كردم و آنها را گرد آوردم پس از صرف غذا ، رسول خدا (ص) سخن خود را آغاز كرد و فرمود :
اى فرزندان عبدالمطلب ! به خدا سوگند ، من در میان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قوم خود ، چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، آورده باشد. من براى شما سعادت و نیكبختى دنیا و آخرت را آورده ام و خدا به من دستور داده است تا شما را بدان فراخوانم. اینك كدامیك از شما حاضر است مرا در این ماموریت یارى رساند تا به پاداش آن ، برادر من و وصى و جانشین من باشد ؟
(پاسخى از بستگان پیامبر شنیده نشد و) ناباورانه از حرف او سر باز زدند و من كه آن روز كوچكترین آنها بودم (برخاستم و) گفتم : اى پیامبر خدا (ص) من كمك كار شما در این ماموریت خواهم بود.

رسول خدا (ص) (كه چنان دید) دست بر گردنم نهاد (2) و گفت :
براستى كه این است برادر و وصى و جانشین من در میان شما و شما از او حرف شنوى داشته باشید و پیرویش كنید.

آن گروه برخاستند و در حالى كه مى خندیدند به (پدرم ) ابوطالب گفتند :
تو را مامور كرد كه از پسرت فرمان برى و از وى اطاعت كنى !

پاورقی :

1- سوره شعراء (26) 214 خویشان نزدیك خود را (از عذاب الهى) بترسان.
2- در نقل دیگر آمده است كه این دعوت تا سه نوبت تكرار شد و در هر بار تنها على بود كه به نداى رسول خدا (ص) پاسخ مثبت داد. (بحار، ج 18، ص 179)

 







نظرات 0