تاريخ : سه شنبه 1 دی 1388  | 9:28 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان

همراه علی می رفت در سایه نخلستان

دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر

آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر

بوسید عبایش را دور قدمش پر زد

بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد

پیغمبر از او پرسید آهسته بگو جانم

طعم عسلت از چیست هر چند که می دانم

زنبور جوابش داد تا نام تو را گویم

گل می کند از نامت صد غنچه به کندویم

تا نام تو را هر شب چو گل به بغل دارم

هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم

از قند وشکر بهتر، بهتر ز نبات است این

طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این

بر چهره پر ز نور مهدی صلوات

بر جان و دل صبور مهدی صلوات

تا امر فرج شود مهیا بفرست

بهر فرج و ظهور مهدی صلوات

 

 







نظرات 0