تاريخ : چهارشنبه 2 دی 1388  | 11:39 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

ابوحمزه ثمالى از حضرت امام باقر علیه السلام روایت مى‏كند :

داود پیامبر علیه السلام در میان جمعى نشسته بود ، جوانى ژنده‏پوش را كنار خود دید كه نشستنش طولانى و سكوتش بسیار بود ، ناگهان ملك الموت درآمد و به داود سلام داد و به جانب جوان ژنده‏پوش نظر دوخت ، حضرت داود گفت : به این جوان نظر دوختى ! گفت : آرى ؛ تا پایان هفته كه هفت روز است مأمورم این جوان را در این مكان قبض روح كنم .

داود نسبت به جوان به ترحم درآمد و از روى محبّت و دل سوزى به او گفت : همسر دارى ؟ گفت : نه ، تاكنون موفّق به ازدواج نشده‏ام ، داود گفت : نزد فلان مرد كه در بنى اسرائیل داراى شخصیت بزرگى است برو و بگو : داود مى‏گوید دخترت را به همسرى من درآور و همین امشب هم عروسى كن و این هم خرجى و هزینه عروسى‏ات و پس از هفت روز در همین مكان نزد من آى .

 

جوان به خواسته داود عمل كرد و روز هشتم پس از ازدواج نزد داود آمد ، داود گفت : نسبت به آنچه براى تو پیش آمد چگونه‏اى ؟ گفت : تاكنون در نعمت و سرورى مانند آنچه در آن هستم نبودم ، داود گفت : بنشین ؛ هرچه انتظار كشید جوان قبض روح شود ، نشد ، پس از مدتى طولانى به او گفت : نزد همسرت برو و روز هشتم نزد من بیا ، جوان رفت و پس از پایان هفت روز آمد و زمانى طولانى نزد داود نشست ، باز رفت و پس از هفت روز نزد داود آمد ، در آن وقت ملك الموت به داود وارد شد ، داود به او گفت : تو نگفتى پس از هفت روز مأمور قبض روح این جوانى ؟ گفت : چرا ، داود گفت : سه هشت روز گذشت و او را قبض روح ننمودى ! ملك الموت گفت : اى داود ! خدا به سبب مهرورزى تو به او ، وى را مورد لطف و محبّت قرار داد و مرگش را تا سى سال به تأخیر انداخت 3 .

راستى مسأله بسیار مهمى در بساط حق است كه قابل توجه و قابل بازگو كردن به همه مردم است و آن این كه مهرورزى مردم نسبت به یكدیگر بركات عظیمى دارد كه از جمله آن بركات طولانى شدن عمر و بهره‏ورى بیش‏تر از زندگى است .

 

 







نظرات 0