بسم الله الرحمن الرحیم
لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤوف رحیم. (1)
ولادت و دوران كودكی :
ولادت پیغمبر اكرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است ، گو اینكه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را ، به استثنای شیخ كلینی صاحب كتاب كافی كه ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می دانند . رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السیرة الحلبیة می نویسد : ولد فی فصل الربیع در فصل ربیع به دنیا آمد . بعضی از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اكرم با چه روزی از ایام ماه های شمسی منطبق می شود ، به این نتیجه رسیده اند كه دوازدهم ربیع آن سال مطابق می شود با بیستم آوریل ، و بیستم آوریل مطابق است با سی و یكم فروردین . و قهرا هفدهم ربیع مطابق می شود با پنجم اردیبهشت . پس قدر مسلم این است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سی و یكم فروردین یا پنجم اردیبهشت . در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است ؟ شیعه معتقد است كه در روز جمعه به دنیا آمده اند ، اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمده اند ؟ شاید اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند ، در بین الطلوعین . تاریخچه رسول اكرم ، تاریخچه عجیبی است . پدر بزرگوارشان عبدالله بن عبدالمطلب است . او پسر بسیار رشید و برازنده ای است كه حالا داستان آن مسئله نذر ذبحش و این حرفها بماند . عبدالله جوان ، جوانی بود كه در همه مكه می درخشید . جوانی بود بسیار زیبا ، بسیار رشید ، بسیار مؤدب ، بسیار معقول كه دختران مكه آرزوی همسری او را داشتند . او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فامیل نزدیك آنها به شمار می آید ، ازدواج می كند . در حدود چهل روز بیشتر نمی گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوریه از مكه خارج می شود و ظاهرا سفر ، سفر بازرگانی بوده است . در برگشتن می آید به مدینه كه خویشاوندان مادر او در آنجا بودند ، و در مدینه وفات می كند . عبدالله در وقتی وفات می كند كه پیغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است . محمد ( ص ) یتیم به دنیا می آید یعنی پدر از سرش رفته است . به رسم آن وقت عرب ، برای تربیت كودك لازم می دانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد . حلیمه سعدیه ( حلیمه ، زنی از قبیله بنی سعد ) از بادیه می آید به مدینه كه آن هم داستان مفصلی دارد . این طفل نصیب او می شود كه خود حلیمه و شوهرش داستان ها نقل می كنند كه از روزی كه این كودك پا به خانه ما گذاشت ، گویی بركت ، از زمین و آسمان بر خانه ما می بارید . این كودك تا سن چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مكه ، در بادیه در میان بادیه نشینان ، پیش دایه زندگی می كند. عبدالمطلب دیگر بعد از مرگ این مادر ، تمام زندگیش شده بود رسول اكرم ، و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه ، این كودك را فوق العاده عزیز می داشت و به فرزندانش می گفت كه او با دیگران خیلی فرق دارد ، او از طرف خدا آینده ای دارد و شما نمی دانید . وقتی كه می خواست از دنیا برود ، ابوطالب كه پسر ارشد و بزرگتر و شریفتر از همه فرزندان باقیمانده اش بود دید پدرش یك حالت اضطرابی دارد . عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت : من هیچ نگرانی از مردن ندارم جز یك چیز و آن ، سرنوشت این كودك است . این كودك را به چه كسی بسپارم ؟ آیا تو می پذیری ؟ تعهد می كنی از ناحیه من كه كفالت او را به عهده بگیری ؟ عرض كرد : بله پدر ! من قول می دهم ، و كرد . بعد از آن ، جناب ابوطالب ، پدر بزرگوار امیرالمؤمنین علی (ع) متكفل بزرگ كردن پیغمبر اكرم بود . رسول اكرم ، به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است . یك سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب ، و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت برای زنی بیوه به نام خدیجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد . البته به بعد از رسالت ، در داخل عربستان مسافرت هایی كرده اند . مثلا به طائف رفته اند ، به خیبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند ، به تبوك كه تقریبا مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند ، ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشده اند . پیغمبر اكرم چه شغل هایی داشته است ؟ جز شبانی و بازرگانی ، شغل و كار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می كرده اند (حالا این چه از الهی ای دارد ، ما درست نمی دانیم) همچنانكه موسی شبانی كرده است. پیغمبر اكرم هم قدر مسلم این است كه شبانی می كرده است. گوسفندانی را با خودش به صحرا می برده است ، رعایت می كرده و می چرانیده و بر می گشته است . بازرگانی هم كه كرده است . با اینكه یك سفر ، سفر اولی بود كه خودش می رفت به بازرگانی (فقط یك سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود). آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد كه موجب تعجب همگان شد. سوابق قبل از رسالت پیغمبر اكرم چه بوده است ؟ در میان همه پیغمبران جهان ، پیغمبر اكرم یگانه پیغمبری است كه تاریخ كاملا مشخصی دارد. یكی از سوابق بسیار مشخص پیغمبر اكرم این است كه امی بود ، یعنی مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از این نكته یاد شده است . اكثر مردم آن منطقه در آن زمان ، امی بودند . یكی دیگر این است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت ، در آن محیط كه فقط و فقط محیط بت پرستی بود ، او هرگز بتی را سجده نكرد . البته عده قلیلی بوده اند معروف به (حنفا) كه آنها هم از سجده كردن بت ها احتراز داشته اند ولی نه اینكه از اول تا آخر عمرشان ، بلكه بعدا این فكر برایشان پیدا شد كه این كار ، كار غلطی است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضی از آنها مسیحی شدند . اما پیغمبر اكرم در همه عمرش ، از اول كودكی تا آخر ، هرگز اعتنائی به بت و سجده بت نكرد. این ، یكی از مشخصات ایشان است . و اگر یك بار كوچكترین تواضعی در مقابل بتی كرده بود ، در دوره ای كه با بتها مبارزه می كرد به او می گفتند : تو خودت بودی كه یك روز آمدی اینجا مقابل لات و هبل تواضع كردی. در دوران قبل از رسالت ، به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود . او را به نام محمد امین می خواندند . به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند. در بسیاری از كارها به عقل او اتكا می كردند. عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود كه پیغمبر اكرم سخت به آنها مشهور بود به طوری كه در زمان رسالت وقتی كه فرمود آیا شما تاكنون از من سخن خلافی شنیده اید ، همه گفتند : ابدا ، ما تو را به صدق و امانت می شناسیم. یكی از جریان هایی كه نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است ، این است كه وقتی خانه خدا را خراب كردند (دیوارهای آن را برداشتند) تا دو مرتبه بسازند ، حجر الاسود را نیز برداشتند . هنگامی كه می خواستند دو مرتبه آنرا نصب كنند ، این قبیله می گفت من باید نصب كنم ، آن قبیله می گفت من باید نصب كنم ، و عنقریب بود كه زد و خورد شدیدی روی دهد. پیغمبر اكرم آمد قضیه را به شكل خیلی ساده ای حل كرد. قضیه ، معروف است ، دیگر نمی خواهم وقت شما را بگیرم . مسئله دیگری كه باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست ، مسئله احساس تأییدات الهی است . پیغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت ، از كودكی خودش فرمود. از جمله فرمود من در كارهای اینها شركت نمی كردم . . . گاهی هم احساس می كردم كه گویی یك نیروی غیبی مرا تأیید می كند. از جمله قضایای قبل از رسالت ایشان،به اصطلاح متكلمین (ارهاصات) است كه همین داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار می آید. رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده كه پیغمبر اكرم مخصوصا در ایام نزدیك به رسالتش می دیده است. می گوید من خواب هایی می دیدم كه : یأتی مثل فلق الصبح مثل فجر ، مثل صبح صادق ، صادق و مطابق بود ، اینچنین خوابهای روشن می دیدم . چون بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است ، نه هر رؤیایی ، نه رؤیایی كه از معده انسان بر می خیزد ، نه رؤیایی كه محصول عقده ها ، خیالات و توهمات پیشین است . جزء اولین مراحلی كه پیغمبر اكرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می كرد ، دیدن رؤیاهایی بود كه به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می كرد ، چون گاهی خود خواب برای انسان روشن نیست ، پراكنده است ، و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست ، اما گاه خواب در نهایت روشنی است ، هیچ ابهام و تاریكی و به اصطلاح آشفتگی ندارد ، و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است . از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اكرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت ، این است كه - عرض كردیم - تا سن بیست و پنج سالگی دو بار به خارج عربستان مسافرت كرد . تنهایی روحی از تنهایی جسمی صد درجه بدتر است . اگر چه این مثال خیلی رسا نیست ، ولی مطلب را روشن می كند : شما یك عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانی را در میان مردمی جاهل و بی ایمان قرار بدهید . ولو آن افراد ، پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیكش باشند ، او تنهاست . یعنی پیوند جسمانی نمی تواند او را با اینها پیوند بدهد. او از نظر روحی در یك افق زندگی می كند و اینها در افق دیگری. در بیست و پنج سالگی ، معنی خدیجه از او خواستگاری می كند . البته مردم باید خواستگاری بكند ولی این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی و همه چیز حضرت رسول است. خودش افرادی را تحریك می كند كه این جوان را وادار كنید كه بیاید از من خواستگاری كند. می آیند ، می فرماید آخر من چیزی ندارم . خلاصه به او می گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او می فهمانند كه خدیجه ای كه تو می گویی اشراف و اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگاری كرده اند و حاضر نشده است ، خودش می خواهد . تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می دهد. ماه رمضان كه می شود در یكی از همین كوههای اطراف مكه - كه در شمال شرقی این شهر است و از سلسله كوههای مكه مجزا و مخروطی شكل است - به نام كوه (حرا) كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور (كوه نور) خلوت می گزیند. شاید خیلی از شما كه به حج مشرف شده اید این توفیق را پیدا كرده اید كه به كوه حرا و غار حرا بروید . و من دو بار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است كه مكرر در مكرر این توفیق برای من نصیب بشود. برای یك آدم متوسط حداقل یك ساعت طول می كشد كه از پائین دامنه این كوه برسد به قله آن ، و حدود سه ربع هم طول می كشد تا پائین بیاید. ماه رمضان كه می شود اصلا به كلی مكه را رها می كند و حتی از خدیجه هم دوری می گزیند. یك توشه خیلی مختصر ، آبی ، نانی با خودش بر می دارد و می رود به كوه حرا و ظاهرا خدیجه هر چند روز یك مرتبه كسی را می فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد. تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می گذراند. البته گاهی فقط علی (ع) در آنجا حضور داشته و شاید همیشه علی (ع) بوده ، این را من الان نمی دانم. قدر مسلم این است كه گاهی علی (ع) بوده است ، چون می فرماید : از آن كوه پائین نمی آمد و در آنجا خدای خودش را عبادت می كرد. اینكه چگونه تفكر می كرد ، چگونه به خدای خودش عشق می ورزید و چه عوالمی را در آنجا طی می كرد ، برای ما قابل تصور نیست. علی (ع) در این وقت بچه ای است حداكثر دوازده ساله. در آن ساعتی كه بر پیغمبر اكرم وحی نازل می شود ، او آنجا حاضر است. پیغمبر یك عالم دیگری را دارد طی می كند. هزارها مثل ما اگر در آنجا می بودند چیزی را در اطراف خود احساس نمی كردند ولی علی (ع) یك دگرگونی هایی را احساس می كند. قسمت های زیادی از عوالم پیغمبر را درك می كرده است ، چون می گوید : مثل شاگرد معنوی كه حالات روحی خودش را به استادش عرضه می دارد ، به پیغمبر عرض كرد : یا رسول الله ! آن ساعتی كه وحی داشت بر شما نازل می شد ، من صدای ناله این ملعون را شنیدم . فرمود بله علی جان ! این ، مختصری بود از قضایای مربوط به قبل از رسالت پیغمبر اكرم كه لازم می دیدم برای شما عرض بكنم . چند تا از سخنان این شخصیت بزرگوار را برای شما نقل می كنم كه خود سخنان پیغمبر معجزه است (قرآن كه سخن خداست به جای خود) مخصوصا با توجه به سوابقی كه عرض كردم . كودكی كه سرنوشت ، او را یتیم قرارداد در وقتی كه در رحم مادر بود ، و لتیم قرارداد در سن پنج سالگی ، دوران شیرخوارگیش در بادیه گذشته است و در مكه سرزمین امیت و بی سوادی بزرگ شده و زیر دست هیچ معلم و مربی ای كار نكرده است ، مسافرت هایش محدود بوده به دو سفر كوچك ، آن هم سفر بازرگانی به خارج جزیرة العرب ، و با هیچ فیلسوفی ، حكیمی ، دانشمندی برخورد نداشته است ، معذلك قرآن به زبان او جاری می شود و بر قلب مقدس او نازل می گردد ، و بعد هم سخنانی خود او می گوید ، و این سخنان آن چنان حكیمانه است كه با سخنان تمام حكمای عالم نه تنها برابری می كند بلكه بر آنها برتری دارد. حالا اینكه ما مسلمان ها این قدرها عرضه این كارها را نداریم كه سخنان او را جمع بكنیم و درست پخش و تشریح بكنیم ، مسئله دیگری است . كلمات پیغمبر را در جاهای مختلف نقل كرده اند . من مخصوصا از قدیم ترین منابع ، قسمتی را نقل می كنم . از قدیمترین منابعی كه در دست است یالااقل من در دست داشته ام كتاب (البیان و التبیین) جاحظ است . جاحظ در نیمه دوم قرن سوم می زیسته است ، یعنی این سخنان تقریبا در نیمه اول قرن سوم نوشته شده است . این كتاب حتی از نظر فرنگی ها و مستشرقین جزء كتابهای بسیار معتبر است . اینها سخنانی نیست كه بگوئید بعدها نقل كرده اند ، نه ، در قرن سوم به صورت یك كتاب در آمده است كه البته قبل از قرن سوم هم بوده است ، چون جاحظ اینها را با سند نقل می كند. توضیح اینكه : یك نفر در جامعه مشغول فساد می شود ، مرتكب منكرات می شود . یكی نگاه می كند می گوید به من چه ، دیگری می گوید من و او را كه در یك قبر دفن نمی كنند. فكر نمی كند كه مثل جامعه ، مثل كشتی است اگر در یك كشتی آب وارد بشود ، ولو از جایگاه یك فرد وارد بشود ، تنها آن فرد را غرق نمی كند بلكه همه مسافرین را یكجا غرق می كند . آیا درباره مساوات افراد بنی آدم ، سخنی از این بالاتر می توان گفت الناس سواء كاسنان المشط (5) (حالا من نمی دانم شانه ای را هم درآورد یا نه ؟) شانه را نگاه كنید ، دندانه های آن را ببینید . ببینید آیا یكی از دندانه های آن از دندانه دیگر بلندتر هست ؟ نه. انسانها مانند دندانه های شانه برابر یكدیگرند، ببینید در آن محیط و در آن زمان ، انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن می گوید كه بعد از هزار و چهارصد سال هنوز كسی به این خوبی سخن نگفته است ! در حجة الوداع فریاد می زند : این حدیث را كه از رسول اكرم است ، از كافی نقل می كنم : سه چیز است كه هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص ، چیز دیگری نمی ورزد ، یعنی در آن سه چیز محال است خیانت بكند. این جمله ها را مكرر شنیده اید : هیچ ملتی به مقام قداست نمی رسد مگر آنگاه كه افراد ضعیفش بتوانند حقوقشان را از اقویا مطالبه كنند بدون لكنت زبان . ببینید سیرت چیست و چه می كند ؟ ! اصحابش نقل كرده اند كه در دوره رسالت ، در سفری خدمتشان بودیم ، در منزلی پائین آمده بودیم و قرار بود كه در آنجا غذایی تهیه شود . گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتی بسازند و تغذیه كنند . یكی از اصحاب به دیگران می گوید سر بریدن گوسفند با من ، دیگری می گوید پوست كندن آن با من ، سومی مثلا می گوید پخت آن با من و . . . پیغمبر اكرم می فرماید جمع كردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض كردند : یا رسول الله ما خودمان افتخار این خدمت را داریم ، شما سر جای خودتان بنشینید ، ما خودمان همه كارها را انجام می دهیم . فرمود بله ، می دانم ، من نگفتم كه شما انجام نمی دهید ولی مطلب چیز دیگری است . بعد جمله ای گفت ، فرمود : این مسئله به اصطلاح امروز (اعتماد به نفس) در مقابل اعتماد به انسانهای دیگر حرف درستی است ، البته نه در مقابل اعتماد به خدا. اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است ، یعنی اتكال به انسان دیگر نداشتن ، كار خود را تا جایی كه ممكن است خود انجام دادن و از احدی تقاضا نكردن. ببینید این تربیتها چقدر عالی است ! این بعثت لاتمم مكارم الاخلاق معنیش چیست ؟ باز اصحابش نقل كرده اند (13) كه در یكی از مسافرتها در منزلی فرود آمدیم . همه متفرق شدند برای اینكه تجدید وضویی بكنند و آماده نماز بشوند . دیدیم كه پیغمبر اكرم بعد از آنكه از مركب پائین آمد ، طرفی را گرفت و رفت. مقداریكه دور شد ، ناگهان برگشت. اصحاب با خود فكر می كنند كه پیغمبر برای چه بازگشت ؟ آیا از تصمیم اینكه امروز اینجا بمانیم منصرف شده است ؟ همه منتظرند ببینند آیا فرمان می دهد كه حركت كنید برویم ؟ ولی می بینید پیامبر چیزی نمی گوید. تا می آید می رسد به مركبش. بعد از آن خورجین یا توبره روی آن ، زانو بند شتر را در میآورد ، زانوی شترش را می بندد و باز دو مرتبه راه می افتد به همان طرف . اصحاب با تعجب گفتند : پیامبر برای چنین كاری آمد ؟ ! این كه كار كوچكی بود ! اگر از آنجا صدا می زد : آری فلان كس ! برو زانوی شتر مرا ببند ، همه با سر می دویدند. اگر كسی این توفیق را پیدا بكند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آوری كند و هم توفیق پیدا كند كه سیره پیغمبر اكرم را به سبك سیره تحلیلی از روی مدارك معتبر جمع و تجزیه و تحلیل بكند ، آنوقت معلوم می شود كه در همه جهان ، شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نكرده است . تمام وجود پیغمبر اعجاز است . نه فقط قرآنش اعجاز است ، بلكه تمام وجودش اعجاز است . (1)- سوره توبه ، آیه 128 . (2) - سوره نور ، آیه 33 . (3) - نهج البلاغه ، خطبه 234 : قاصعه . و همانا خداوند از آغاز كودكی حضرت بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور وی ساخته بود كه او را به راه مكارم و محاسن اخلاق عالم می برد . (4) - كسانی كه مشرف شده اند می دانند اطراف مكه همه كوه است . (5) - تحف العقول ، ص 368 ، از امام صادق علیه السلام . (6) - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 110 با كمی اختلاف . (7) - اصول كافی ، ج 1 ، ص 403 . (8) - الجامع الصغیر ، ص 95 . (9) - اصول كافی ، ج 2 ، ص 234 . (10) - نهج البلاغه ، نامه 53 . (11) - هدیة الاحباب ، ص 277 . (12) - این داستان در كتب شیعه هست . مرحوم حاج شیخ عباس قمی رضوان الله علیه آن را در چندین كتاب خودش نقل كرده است . (13) - این را هم مرحوم حاج شیخ عباس قمی رضوان الله علیه نقل كرده است . البته دیگران هم نقل كرده اند.
در سن چهار سالگی او را از دایه می گیرند . مادر مهربان ، این بچه را در دامن خود می گیرد . شما حالا آمنه را در نظر بگیرید ، زنی كه شوهری محبوب و به اصطلاح شوهر ایده آلی داشته است به نام عبدالله كه آن شبی كه با او ازدواج می كند به همه دختران مكه افتخار می كند كه این افتخار بزرگ نصیب من شده است . هنوز بچه در رحمش است كه این شوهر را از دست می دهد . برای زنی كه علاقه وافر به شوهر خود دارد ، بدیهی است كه بچه برای او یك یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است ، خصوصا اگر این بچه پسر باشد . آمنه تمام آرزوهای خود در عبدالله را ، این كودك خردسال می بیند . او هم كه دیگر شوهر نمی كند . جناب عبدالمطلب پدر بزرگ رسول خدا ، علاوه بر آمنه ، متكفل این كودك كوچك هم هست . قوم و خویش های آمنه در مدینه بودند . آمنه از عبدالمطلب اجازه می گیرد كه سفری برای دیدار خویشاوندانش به مدینه برود و این كودك را هم با خودش ببرد . همراه كنیزی كه داشت به نام ام ایمن با قافله حركت می كند . می رود به مدینه دیدار دوستان را انجام می دهد . ( سفری كه پیغمبر اكرم در كودكی كرده ، همین سفر است كه در سن پنج سالگی ، از مكه رفته به مدینه . ) محمد ( ص ) با مادر و كنیز مادر بر می گردد . در بین راه مكه و مدینه ، در منزلی به نام ابواء كه الان هم هست ، مادر او مریض می شود ، به تدریج ناتوان می گردد و قدرت حركت را از دست می دهد . در همان جا وفات می كند . این كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت ، به چشم می بیند . مادر را در همانجا دفن می كنند و همراه ام ایمن ، این كنیز بسیار بسیار با وفا - كه بعدها زن آزاد شده ای بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین را از دست نداد ، و آن روایت معروف را حضرت زینب از همین ام ایمن روایت می كند ، و در خانه اهل بیت پیامبر پیرزن مجلله ای بود بر می گردد به مكه . تقریبا پنجاه سال از این قضیه گذشته بود ، حدود سال سوم هجرت بود كه پیغمبر اكرم در یكی از سفرها آمد از همین منزل ابواء عبور كند ، پائین آمد . اصحاب دیدند پیغمبر بدون اینكه با كسی حرف بزند ، به طرفی روانه شد . بعضی در خدمتش رفتند تا ببینند كجا می رود . دیدند رفت و رفت ، به نقطه ای كه رسید ، در آنجا نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و . . . ولی دیدند در تأمل عمیقی فرو رفت و به همان نقطه زمین توجه خاصی دارد و در حالی كه با خودش می خواند كم كم اشك های نازنینش از گوشه چشمانش جاری شد . پرسیدند : یا رسول الله ! چرا می گریید ؟ فرمود : اینجا قبر مادر من است ، پنجاه سال پیش من مادرم را در اینجا دفن كردم .
مسافرتها :
شغلها :
سوابق :
نه تنها بتی را سجده نكرد ، بلكه در تمام دوران كودكی و جوانی ، در مكه كه شهر لهو و لعب بود ، به این امور آلوده نشد.
مكه دو خصوصیت داشت : یكی اینكه مركز بت پرستی عربستان بود و دیگر اینكه مركز تجارت و بازرگانی بود و سرمایه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند . اینها برده ها و كنیزها را خرید و فروش می كردند . در نتیجه مركز عیش و نوش اعیان و اشراف هم همین شهر بود. انواع لهو و لعبها ، شرابخواری ها ، نواختنها ، رقاصی ها ، به طوری كه می رفتند كنیزهای سپید و زیبا را از روم از همین شام و سوریه) می خریدند و می آمدند در مكه به اصطلاح عشرت كده درست می كردند و از این عشرت كده ها استفاده مالی می كردند كه یكی از چیزهایی كه قرآن به خاطر آن سخت به اینها می تازد ، همین است ، می فرماید:
و لا تكرهوا فتیاتكم علی البغاء ان اردن تحصنا.(2)
امام باقر ( ع ) در روایاتی ، و نیز امیرالمؤمنین - در نهج البلاغه - این مطلب را كاملا تأیید می كنند :
و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطیما اعظم ملك من ملائكته ، یسلك به طریق المكارم و محاسن اخلاق العالم . (3) امام باقر (ع) می فرماید : بودند فرشتگانی الهی كه از كودكی او را همراهی می كردند . پیامبر می فرمود من گاهی سلام می شنیدم ، یك كسی به من می گفت السلام علیك یا محمد ! نگاه می كردم ، كسی را نمی دیدم. گاهی با خودم فكر می كردم شاید این سنگ یا درخت است كه دارد به من سلام می دهد ، بعد فهمیدم فرشته الهی بوده كه به من سلام می داده است .
پیغمبر فقیر بود ، از خودش نداشت یعنی به اصطلاح یك سرمایه دار نبود . هم یتیم بود ، هم فقیر و هم تنها . یتیم بود ، خوب معلوم است ، بلكه به قول (نصاب) لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند . فقیر بود ، برای اینكه یك شخص سرمایه داری نبود ، خودش شخصا كار می كرد و زندگی می نمود ، و تنها بود. وقتی انسان روحی پیدا می كند و به مرحله ای از فكر و افق فكری و احساسات روحی و معنویات می رسد كه خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد ، تنها می ماند.
گفت : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است ، دانا را صد چندان از نادان نفرت است) . پیغمبر اكرم در میان قوم خودش تنها بود ، همفكر نداشت. بعد از سی سالگی در حالی كه خودش با خدیجه زندگی و عائله تشكیل داده است ، كودكی را در دو سالگی از پدرش می گیرد و می آورد در خانه خودش . كودك ، علی بن ابی طالب است . تا وقتی كه مبعوث می شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحی الهی تقریبا از بین می رود ، یعنی تا حدود دوازده سالگی این كودك ، مصاحب و همراهش فقط این كودك است . یعنی در میان همه مردم مكه كسی كه لیاقت همفكری و هم روحی و هم افقی او را داشته باشد ، غیر از این كودك نیست. خود علی ( ع ) نقل می كند كه من بچه بودم ، پیغمبر وقتی به صحرا می رفت ، مرا روی دوش خود سوار می كرد و می برد.
عجیب این است : حالا كه همسر یك زن بازرگان و ثروتمند شده است ، دیگر دنبال كار بازرگانی نمی رود . تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا ، دوره خلوت ، دوره تحنف و دوره عبادتش شروع می شود. آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحی ای كه او با قوم خودش پیدا كرده است ، روز بروز زیادتر می شود. دیگر این مكه و اجتماع مكه ، گویی روحش را می خورد. حركت می كند تنها در كوه های اطراف مكه (4)راه می رود ، تفكر و تدبر می كند. خدا می داند كه چه عالمی دارد ، ما كه نمی توانیم بفهمیم. در همین وقت است كه غیر از آن كودك یعنی علی (ع) كس دیگر ، همراه و مصاحب او نیست .
و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحی.
آن ساعتی كه وحی نزول پیدا كرد من آنجا بودم .
و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزول الوحی .
من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم .
انك تسمع ما اسمع و تری ما اری و لكنك لست بنبی . سیری در سخنان رسول اكرم :
مثلا شما ببینید در زمینه مسؤلیت های اجتماعی ، این شخصیت بزرگ چگونه سخن می گوید ؟ می فرماید : مردمی سوار كشتی شدند و دریایی پهناور را طی می كردند . یك نفر را دیدند كه دارد جای خودش را نقر می كند یعنی سوراخ می كند . یك نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد. چون دستش را نگرفتند آب وارد كشتی شد و همه آنها غرق شدند ، و اینچنین است فساد .
ایها الناس ! ان ربكم واحد و ان اباكم واحد كلكم لادم وآدم من تراب ، لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی .(6) ایها الناس ! پروردگار همه مردم یكی است ، پدر همه مردم یكی است ، همه تان فرزند آدم هستید ، آدم هم از خاك آفریده شده است . جایی باقی نمی ماند كه كسی به نژاد خودش ، به نسب خودش ، به قومیت خودش و به اینجور حرفها افتخار بكند . همه از خاك هستیم ، خاك كه افتخار ندارد. پس افتخار ، به فضیلتهای روحی و معنوی است ، به تقواست . ملاك فضیلت فقط تقوا است و غیر از این چیز دیگری نیست.
ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم : اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین ، و اللزوم لجماعتهم (7)
یكی اخلاص عمل برای خدا . یك مؤمن در عملش ریا نمی ورزد . دیگر ، خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین ، یعنی خیرخواهی در جهت خیر مسلمین ، ارشاد و هدایت پیشوایان در جهت خیر مسلمین . سوم مسئله وحدت و اتفاق مسلمین ، یعنی نفاق نورزیدن ، شق عصای مسلمین نكردن ، جماعت مسلمین را متفرق نكردن .
كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعیته. (8)
المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده. (9)
لن تقدس امة حتی یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متعتع. (10)
ان الله یكره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه .(11) خدا دوست نمی دارد كه بنده ای را ببیند در میان بندگان دیگر كه برای خود امتیاز قائل شده است. من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید كار بكنید ، پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قائل شده ام. خدا دوست ندارد كه بنده ای خودش را در چنین وضعی در بیاورد.(12)
گفتند یا رسول الله ! می خواستید به ما امر بفرمائید ، به هر كدام ما امر می فرمودید ، با كمال افتخار این كار را انجام می داد.
فرمود : لا یستعن احدكم من غیره و لو بقضمة من سواك تا می توانید در كارها از دیگران كمك نگیرید ولو برای خواستن یك مسواك. آن كاری را كه خودت می توانی انجام بدهی ، خودت انجام بده. نمی گوید كمك نگیر و از دیگران استمداد نكن ولو در كاری كه نمی توانی انجام بدهی ، خودت انجام بده نه ، آنجا جای استمداد است .
.: RASEKHOON.NET:.