تاريخ : چهارشنبه 2 دی 1388  | 4:29 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
وقتى اسیران آل محمد(ص) را وارد كاخ ابن ‏زیاد نمودند، عبیدالله بن ‏زیاد از نام امام سجاد(ع) پرسید. فرمود من على فرزند حسینم. ابن ‏زیاد گفت: مگر خداوند على ‏بن‏ الحسین را نكشت؟ امام على(ع) فرمود: برادرى داشتم كه مردم او را كشتند. پس زیاد گفت: خداوند او كشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه یتوفى الانفس حین موتها». استدلال امام(ع) اشاره به این بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد.

ابن ‏زیاد كه مست غرور و كینه بود از این حركت استدلالى سیّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بكشند. این منطق آنان بود كه هر كس در مقابل آنان با شجاعت به افكار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گوید و نقد كند، تهدید به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مى ‏بایست دریابد كه على ‏بن ‏الحسین(ع) چونان بزدلان كوفى نبود كه با یك خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:

«أبالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و كرامتنا الشَّهادة»؛

آیا من را از مرگ مى ‏ترسانى؟ مگر نمى ‏دانى شهادت میراث كرامت و افتخار ماست.

آنگاه ابن زیاد رو به حضرت زینب (س) كرده و گفت: سپاس خدا را كه رسوایتان كرد، شما را كشت و ادعایتان را تكذیب كرد.
زیـنـب (س) فـرمـود: سـپاس خدا را كه ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامى داشت و از پلیدى پاك كرد، تنها فاسق است كه رسوا مى شود و فاجر است كه تكذیب مى شود.
گفت: چگونه دیدى كارى را كه خدا با برادر و خاندانت كرد؟
حضرت فـرمـود: من جز زیبایى ندیدم، آنها كسانى بودند كه خدا شهادت را برایشان مقدر كرده بود و آنها هم به قتلگاه خویش آمدند، به زودى خدا ترا با آنها در یك جا جمع خواهد كرد و به محاكمه خواهد كشید، ببین آنگاه پیروزى از آن كیست، مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!
ابن زیاد از خشم شعله ور شد، چنانكه گویى قصد جانش را دارد. عمرو بن حریث گفت: اى امیر! این زن است به خاطر گفته هایش نباید مؤاخذه شود.
ابن زیاد گفت: با كشتن حسین و عاصیان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.
زیـنـب دلـش شـكـسـت و گـریـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را كشتى، خاندانم را اسیر كردى، شاخه هایم را شكستى و ریشه ام را بریدى، آرى اگر شفاى تو در این است شفا گرفته اى

 

 







نظرات 0