تاريخ : چهارشنبه 2 دی 1388 | 6:03 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
از جابر آمده است كه می گوید: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر علیه السلام بودیم. ناگاه مردى به نام كثیر النواء، که فردی قمار باز بود، وارد شد. سلام داد و نشست، سپس گفت: مغیرة بن عمران در شهر ما یعنى كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته اى است كه كافر را از مومن و شیعیان شما را از دشمنانتان براى شما جدا می سازد و معرفى می كند. امام علیه السلام فرمود: شغل تو چیست؟ عرض كرد: خرید و فروش گندم. فرمود: دروغ گفتى، عرض كرد: گاهى جو نیز خرید و فروش می كنم. فرمود: چنان نیست كه تو می گویى، بلكه تو هسته خرما خرید و فروش مى كنى.
عرض كرد: چه كسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى كه شیعیان ما را از دشمنانمان جدا می كند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مُرد مگر آن كه پریشان عقل شوى، جابر می گوید: وقتى كه به كوفه برگشتیم جمعى به جستجوى آن مرد رفتیم و از افراد بسیارى سراغ او را گرفتیم؛ ما را به پیرزنى راهنمایى كردند و به او گفت: سه روز پیش در حالى كه پریشان عقل شده بود، از دنیا رفت. (1)
- به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل می كنم - می گوید: روزى امام باقر علیهالسلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبى شد و من با سلیمان بن خالد همراه آن حضرت بودیم . قدرى كه راه رفتیم، دو مرد را دیدیم، امام علیه السلام فرمود: اینها دزد هستند، آنها را بگیرید. غلامان آن دو مرد را گرفتند. فرمود: آنها را محكم نگه دارید. آنگاه رو به سلیمان كرد و فرمود: با این غلام به آن كوه برو و بالاى سرت را نگاه كن، در آن جا غارى می بینى، داخل آن برو، هر چه بود از آن بیرون آور و بده غلام بیاورد كه آن را از دو مرد دزدیده اند. سلیمان رفت و دو صندوقچه آورد. فرمود: صاحب این صندوقها یكى حاضر و دیگرى غایب است كه به زودى حضور خواهد یافت و صندوقچه دیگرى را از جاى دیگر غار بیرون آورد و به مدینه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم می خواست آنها را مجازات كند، امام باقر علیه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانید، و دست هر دو دزد را برید. یكى از آنها گفت: به حق دست ما را برید؛ سپاس خداى را كه توبه ما و بریدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله انجام گرفت، امام علیه السلام فرمود: دست تو بیست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت. و آن مرد بیست سال پس از بریدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جریان، صاحب صندوق دیگر حضور یافت. امام باقر علیه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى؟ میان صندوق هزار دینار از تو و هزار دینار از دیگرى است و جامه هایى چنین و چنان داخل آن است، آن مرد گفت: اگر بفرمایید كه صاحب آن هزار دینار كیست و اسمش چیست و در كجاست، می فهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است. فرمود: وى محمد بن عبدالرحمن، مردى صالح است كه صدقه زیاد می دهد و نماز بسیار می گذارد و هم اكنون بیرون منزل منتظر شماست. آن مرد كه از طایفه بریر و نصرانى مذهب بود، گفت: به خدایى كه جز او خدایى نیست؛ به محمد، بنده و رسول خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم. (2)
- به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل می كنم - می گوید: روزى امام باقر علیهالسلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبى شد و من با سلیمان بن خالد همراه آن حضرت بودیم . قدرى كه راه رفتیم، دو مرد را دیدیم، امام علیه السلام فرمود: اینها دزد هستند، آنها را بگیرید. غلامان آن دو مرد را گرفتند. فرمود: آنها را محكم نگه دارید. آنگاه رو به سلیمان كرد و فرمود: با این غلام به آن كوه برو و بالاى سرت را نگاه كن، در آن جا غارى می بینى، داخل آن برو، هر چه بود از آن بیرون آور و بده غلام بیاورد كه آن را از دو مرد دزدیده اند. سلیمان رفت و دو صندوقچه آورد. فرمود: صاحب این صندوقها یكى حاضر و دیگرى غایب است كه به زودى حضور خواهد یافت و صندوقچه دیگرى را از جاى دیگر غار بیرون آورد و به مدینه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم می خواست آنها را مجازات كند، امام باقر علیه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانید، و دست هر دو دزد را برید. یكى از آنها گفت: به حق دست ما را برید؛ سپاس خداى را كه توبه ما و بریدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله انجام گرفت، امام علیه السلام فرمود: دست تو بیست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت. و آن مرد بیست سال پس از بریدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جریان، صاحب صندوق دیگر حضور یافت. امام باقر علیه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى؟ میان صندوق هزار دینار از تو و هزار دینار از دیگرى است و جامه هایى چنین و چنان داخل آن است، آن مرد گفت: اگر بفرمایید كه صاحب آن هزار دینار كیست و اسمش چیست و در كجاست، می فهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است. فرمود: وى محمد بن عبدالرحمن، مردى صالح است كه صدقه زیاد می دهد و نماز بسیار می گذارد و هم اكنون بیرون منزل منتظر شماست. آن مرد كه از طایفه بریر و نصرانى مذهب بود، گفت: به خدایى كه جز او خدایى نیست؛ به محمد، بنده و رسول خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم. (2)
1- خرایج و جرایح ، ص 196 چاپ ضمیمه به " اربعین و كفایة الاثر. "
2- همان .
2- همان .
.: RASEKHOON.NET:.