به نام نیکو گر بمیرم رواست مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه ؟ که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای جهان را چنین است آئین و رای
( فردوسی بزرگ )
مرگ در کنار ما آرمیده است
سخن را با گفته های نوشین روان فردوسی بزرگ آغاز کردیم . در این مقاله دیدگاه بزرگان ایران زمین را پیرامون مرگ و بی اعتباری دنیا و بهره بردن نیک اززندگی بررسی میکنیم . به گفته بزرگان مرگ حقیقتی بی کتمان , جایگهی ابدی و پایان تمامی رنجهاست . مرگ بدون شک در یک قدمی ماست . با کوچترین تصادفی در جاده , آمدن بلاهایی ناگهانی و طبیعی , بسته شدن رگهای مغز , استرس و فشارهای عصبی , پریدن غذایی در مجرای تنفسی و هزاران اتفاق ناگوار دیگر می تواند مانع از تامین امنیت حتی برای یک لحظه دیگر ما شود . به اندیشه فردوسی بزرگ مرگ را هیچ چاره نیست :
همه کارهای جهان را در است مگر مرگ , که آنرا دری دیگر است

نمانی درو جاودانه مرنج
نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ
نهالی ز خاکست و بالین ز خشت
زمین بستر و گور پیراهن است
سرانجام خشت است بالین تو
پس ایمن مشو از سپهر بلند
حدیثی دراز است چندین مناز
که گوید که نفرین به از آفرین ؟
که گیتی سپنج است و ما برگذر
مکن تا توانی به کس ستم
بی آزار باشید و یزدان پرست
بویژه بزرگان و پرمایه گان
دل و پشت خواهندگان را مشکنید
دگر هر چه باشد نماند به کس
بماند چنان تا جهان است یک
نگردد تبه نام و گفتار پاک
,,,,,,,,
نه نیکو بود گر بیازم به گنج
بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
ز دردش منم چون تنی بی روان
چو یابم به بیغاره بستایمش
گرا رفتی و بردی آرام من
چرا راه جستی ز همراه پیر
که از پیش من نیز بشتافتی
نه بر آرزو یافت گیتی برفت
خدایا مرا زود برهان ز رنج
وگر زادی مرگ آمدی بر سرم
ز گیتی همی زهر باید چشید
ولی هرگز از یاد خدا و راهی که بر گزیده بود نا امید نمی شود . او به حاکمان و بزرگان آینده کشور سفارش میکند که از گذشته عبرت بگیرند . از مرگ که در نزدیک ترین فاصله به آنها قرار دارد پند بگیرند و بر دیگران ظلم نکنند . چرا که با نفرین و لعن مردم بایستی راهی خاک شوند . سعدی بزرگوار نیز می فرماید : چنان زندگی کن که یادت را به نیکی برند . نه اینکه با نفرین و لعنت یادت کنند . رسم و قوانین زشت از خود بجای نگذارید زیرا که آیندگان هزاران نفرین به شما خواهند فرستاد .
چو مردی نه بر گور نفرین کنند
که گویند لعنت بر آن کاین نهاد
نه زیرش کند عاقبت خاک گور
آری فردوسی گاهی از شیرینی های زندگی فانی سخن می گوید گاهی از رنجهایش . ولی مرگ تنها و آخرین گام زندگی است که باید طی شود و اندیشیدن به آن موجب دوری از ظلم به دیگران می شود . وی می فرماید اگر به ثروتهای بیکران خویش ببالی هیچ سودی برایت ندارد . اگر به تاج و تخت و مقام کنونی ات بنازی باز هیچ سودی برایت ندارد . اگر به زیبایی و دانش ات بنازی نهایت هیچ برایت ندارد . نیک ترین کاری که شایسته توست گذاشتن نام نیک با منش و فروتنی است تا آیندگان با نامی جاوید از تو سخن بگویند . فردوسی بر این باور است که اگر صد سال عمر کنی و اگر بیست و پنج فرقی نمی کند نهایت بایستی از این سرای فانی و درد و رنج راهی خروارها خاک شوی . پس هرگز نامی زشت از خودت بر جای نگذار . برای کسب مقام و جاه و جلال خون بی گناهان را مریزید و از لحظه های آن بهره ببر . لذت در راه درست و نیک جزوی از آموزه های نیاکان ایران است . آیا ما نوادگان فردوسی بزرگ چنین میکنیم ؟ با نیم نگاهی به جامعه کنونی و دادسرا ها اوج تباهی فرهنگی یک کشور با عظمت را حس میکنیم . البته جهان نیز با این نا مردمی ها دست و پنجه نرم میکند . میلیون ها انسان درگیر نا عدالتی هستند . کشوری که خود را مهد دموکراسی می داند از آن سوی جهان به این سوی جهان لشگر می کشد ! دیگری از آن سوی جهان میلیون ها دلار هزینه میکند تا به خاکهای خود در این نقطه جهان اضافه کند . ولی افسوس که هیچ کدام از اینها از تاریخ و گذشته عبرت نگرفته اند و بدون شک این راه برای ابد ادامه خواهد داشت و انسانها و دولت ها با جاه طلبی ها خود بسیاری را نیز گرفتار و نابود می کنند . ولی این امر شایسه ما ملت فرهنگ پرور و سترگ ایران نیست .
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
شکارست مرگش همی بشکرد
چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
بیایدت رفتن ز جای سپنج
که بر کس نماند سرای سپنج
نهانش جز از رنج و تیمار نیست
همان بگذری زین سرای سپنج
حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی با به جای گذاشتن کتاب جاودانه اش ( شاهنامه ) درس خداباوری , انسانیت و کمال معرفت را به مردم فلات ایران زمین هدیه داد . در روزگار جهل و افراط گری مذهبی و خرافات عرب شخصی بزرگ مانند فردوسی در ایران ظهور میکند و باردیگر فرهنگی هزران ساله ایرانی را زنده میکند . این فرهنگ کهن تنها به فردوسی بزرگ ختم نمی شود . دهها نفر پیش و پس از وی نیز چنین بوده اند . صائب تبریزی استاد عرفان جهان و استاد مولانای بلخی پدر عرفان جهان نیز به درجه ای از معرفت و خداباوری و اوج عرفان و تصوف رسیده است که نه تنها از مرگ هراسی ندارد بلکه آیندگاه را سفارش به آسوده پنداشتن مرگ و رفتن به دیار باقی سفارش میکند . از دید صائب تبریزی مال اندوزان و ثروتمندان در طول زندگی از اینکه روزی روح از بدنشان جدا خواهد شد در هراس هستند :
در بهاران بگذران فصل خزان خویش را
راحت افزون است در کندن قبای تنگ را
صائب روزگار سخت و مردمان چند چهره را به مثال وسیله ای برای آسان نمودن مرگ بر انسان می داند . به باور وی رنجهای گیتی ناخدا گاه انسان را به اندیشه پایان زندگی سوق می دهد و نه تنها هیچ هراسی از این حقیقت غیر قابل انکار به خود راه نمی دهد بلکه آن را شیرین و گوار میپندارد و روز آسایش و آزادی روح و روان می داند :
اندیشه مرگ از دیدگاه وی وسیله ای برای حرام کردن زندگی بر خود نیست بلکه وسیله ای برای نیک و انسان وار زیستن است . زندگی بدون دوستان نیک سرشت و لذتهای درست زندگی از دید وی کاملا مردود است . انسان برای رشد کمال , خرد , انسانیت و پیشرفت زاده شده است و برای رسیدن به آن نباید از هیچ کوششی دریغ کند ولی نباید در این مسیر مرگ و پایان راه را از خاطر ببرد و مایه رنجش دیگران گردد :
به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
که خواب مرگ بیداری است خواب زندگانی
با این توضیحات صائب تبریزی را میتوان برجسته ترین عارف گیتی نامید کسی که در مقام استادی پدر عرفان جهان امروز یعنی مولانا قرار دارد و اگر آشنایی مولانا با صائب و کسب معرفت و دانش در نزد صائب نبود شاید هرگز مولانایی با چنین نام و و سعت جهانی هرگز رشد و نمو پیدا نمی کرد و مایه مباهات ایرانیان نمی شد . نوشته زیر ما را با شخصی بزرگ و عارف آشنا میکند که به درجه ای از خداباوری و پله های ترقی یزدان شناسی رسیده است که در نزدش یاقوت و سنگ یکی است و زندگی هزار و یک چهره را با سنگ خوارا برابر می داند :
داغ پلنگ چشم غزال است پیش ما
یاقوت و لعل سنگ و سفال است پیش ما
مرگ و حیات خوب و خیال است پیش ما
در جستجو چو موج سراییم بی قرار
آسودگی خیال محال است پیش ما
جام جهان نمای سفال است پیش ما
چون آفتاب وقت زوال است پیش ما
رخسار ساده پر خط و خال است پیش ما
صائب شکستگی پر و بال است پیش ما
باباطاهر عریان پدر نکوهش از سرای سپنج و دیار فانی پیامی نیکو برای حاکمان ظالم و مردمان مغرور و خود پسند دارد .
سرانجامت بود جایت در ته گور
بگردش موش و مار و عقرب و مور
دلا اصلا نترسی از ته گور
شوی بنگاه مار و لانه مور
نه دولتمندی بی کفن در خاک رفت
سعدی بزرگوار نیز پیرامون مرگ چنین می فرماید :
به کیخسرو و جم فرستد پیام
که یک جو نمی ارزد سرای سپنج
که زردشت می جویدش زیر خاک
چه آتش پرست و چه دنیا پرست
که اندر خرابات دارد نشست
خراب می و جام خواهم شد
آری به گفته سعدی جمشید شاه در حداقل چهار هزار سال پیش چنین گفته است که جهان نمی ارزد به یک جو . اندیشه های عارفان و فیلسوفان بزرگ ایران همگی بر این امر تاکید کرده اند . ولی به راستی برخی از ما انسانها تا چه اندازه گستاخ هستیم که تا آخرین دم که از زندگی باز با دیگران با خشم و غضب و توهین رفتار می گوییم . با سخنان خواسته یا ناخواسته عزیزان مان را می رنجانیم . به همسایه و دوست و بستگان نیکی نمی کنیم و دوری و نفرت را در دل آنان با جای راستی و درستی میکاریم . فریب و دروغ و دغلکاری شیوه زیرکان و عاقلان می شود . زنان و دختران ما متاسفانه بسیار سطحی نگر و مادی پرست شده اند و در نتیجه نسل های آینده نیز از مادران شان آموزش یافته و فاجعه ای فرهنگی را رقم می زنیم . سعدی می فرماید ای حاکم و ای کسی که امروز بر دیگران حکم می رانی حال که نوبت تو شده است و قدرتی داری که به زیر دستان دستور می دهی و کشوری را اداره میکنی از این فرصت به درستی استفاده کن . زیرا دو خصلت نگهبان کشور و دین است . که این خصلتها را تو بایستی اجرا کنی : نخست برکنار کردن و مجازات دادن به کسانی که بر دیگران زور و ظلم و ستم میکنند و دیگری با مهر و نیکی با ضعیفان و بیچاره گان رفتار کردن و در جایی دیگر از طرف جمشید شاه کهن ایرانی که بنیان گذار نوروز است می گوید : عالمی را ما گرفتیم با مردانگی و زور و قدرت ولی نبریدم هیچ کدام از آنها را با خود خاک . آری پس چه دلیلی را می توان یافت برای تحقیر دوستان و بستگان ؟ گردآوردن مالهای بسیار ؟ طلم و ستم کردن بر دیگران ؟ خوار شمردن زیر دستان ؟ فخر فروختن بر دیگران ؟ احترام نگذاشتن به بزرگان و فرهیخته گان ؟
کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
به گوش جان تو پندارم این دو گفت خدای
دوم که از در بیچارگان به لطف درآی
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت
برفتند چون چشم بر هم زدند
ولیکن نبردیم با خود به گور
رودکی سمرقندی با تاکید بر دنیای سپنج چنین می گوید :
دل نهادن همیشگی نه رواست
گر چه اکنون ات خواب بر دنیاست
که به گور اندرون شدن تنهاست
چشم بگشا ببین کنون پیداست
تا می خورم امروز که وقت طرب ماست
نظامی گنجوی حکیم نامدار ایرانی نیز پندی در این جهت برای ما بر جای گذاشته است :
بایدش باز رفتن از سرپای
دیر گیر است لیک زود کشست
فردوسی از طرف بوذرجمهر فیلسوف می فرماید : در این روزگار فانی کسانی که پر دانش تر و آگاه ترند عذاب و درد بیشتری را تحمل میکنند . این سخن نیز در بسیاری از زندگی بزرگان ایران دیده شده است . خیام فیلسوف با شکایت از ناآگاهی مردم عصر خود و عذابی که تحمل می کرده لب به سخن می گشاید و به آنان می گوید ما می رویم و خاک ما را آیندگان کوزه ها کنند . این لحظه عمر را بهره ببرید و نام نیک و دانش گردآوری کنید .
بوذرجمهر
نباشد خردمند بی درد و رنج
خیام
قومی بگمان فتاده در راه یقین
که ای بیخبران راه نه آن است و نه این
قصدی دارد بر جان پاک من و تو
که این سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
در کالبدی کشند خاک من و تو
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
گفتم نکنی ز ز رفتگان اخباری
رفتند و خبر باز نیامد باری
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
نقاش ازل از بهر چه آراست مرا
سعدی
مرگ خوش تر که زندگانی تلخ
نیست بعد از سپیدی الا گور
ما گرفتار و الامان برسد
سنایی غزنوی
که بس سرکش که اندر گور خشتی زیر سر دارد
که دین و دل تبه کرد آن که دل در سیم و زر دارد
مرگ از دید عرفای بزرگ جهان رسیدن به معبود است . زندگی و مرگ با حضرت حق برای یک عارف یکسان است . مولانا بلخی عارف نامدار ایران زمین به درجه ای از کمال و تصوف رسیده است که پس از مرگ خود را تشریح میکند . مولانا نه یک انسان نه یک شاعر و نه یک حکیم و دانشمند بود بلکه او یک غرق شده در ذات یزدان پاک است . وی خاک کالبدش را که همچون زمین گندم کاری می پندارد که در این زمین دهقانی گندم کاری می نماید . گندم را برای نانوایی برند و از آن نان پزند . خمیر و نانوا و تنور وی از خود بی خود می شوند و مست و دیوانه می گردند . آیندگانی که بر سر مزارش می آینده را بدون شادمانی و دف فرا نمی خواند . او به راستی بزرگی و اوج حل شدن در ذات خداوند را در خود دیده بود . پس چنین می سراید :
از آن اگر نان پزی مستی فزاید
تنورش بیت مستانه سراید
تو را خر پشته ام رقصان نماید
که در بزم خدا غمگین نشاید
و
مولانا بزرگترین عارف گیتی به آیندگان چنین پند می دهد که مال و ثروت از هر کسی باقی خواهد ماند و افتخاری برای تو نیست . پس چه بهتر که به جای آن نیکی و درستی از خویشتن به جای گذاری :
آن به که بجای مال نیکی ماند
فرجام سخن
در چنین روزگار بی اعتباری که خداوند ما را در آن قرار داده است و همه فیلسوفان و بزرگان در دلایل پیدایش آن مبهوت مانده اند و گهی نیک است و گهی خشم و غضب , آیا نیک نیست که از تک تک لحظه های زندگی به نیک ترین روش ممکن بهره ببریم و نامی پسندیده از خویش بر جای گذاریم . آری همانگونه که فردوسی فرمود :
نباید از او چشم داری وفا

اکنون تو فرزند ایران که آینده چنین کشور بزرگ و کهنی در دست توست به نیاکان بیاندیش . به بزرگان و رفته گان . به آنان که عمر خویش را فدای نام و جاودانگی و بزرگی ایران کردند . اکنون تو میراث دار چنین کشوری هستی و بایستنی است راه آنان را ادامه دهی . کافی است هر بار که به اندیشه نادرستی دست زدی و خواستی دیگران را از گفتار و کردارت ناخشنود کنی به مرگ و پایان راه نیم نگاهی بیاندازی . راهی که بدون شک مقصد نهایی همه ماست . بدون شک روزی ایران در جهان برترین خواهد شد همچون گذشته که هر کدام ما یک حرکت مفید برای کشورمان بکنیم . این میتواند در تمامی موارد صورت گیرد . دختری می تواند در راه هنر گام بردارد . پسری می تواند در رشته دانش و علم قدم بر دارد . مردان و زنانی می توانند در مراحل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و هنری فقط یک گام مثبت برای کشورشان بردارند . آن روز ایران سرآمد همه کشورها خواهد شد . همان گونه که پیش تر از این پیرامون فرهنگ و هنر و تاریخ بوده ایم . در پایان سخن چند نکته را که پس از چند سال تحقیق و مطالعه پیرامون بزرگان ایران جستم و امروز مفید میدانم یادآوری میکنم . با اینکه من کوچکتر از آنم که بخواهم کسی را پند و اندرز بدهم ولی انسان از هر سخن می تواند در جهت مثبت پند بگیرد .
هرگز و تحت هیچ شرایطی از راه راست دوری مکن . ممکن است در برخی موارد زیانی متوجه ات شود ولی راه راست و درست راهی است که سر منزلی ابدی و بدون دغدغه خواهد داشت .
کردار نیک , گفتار نیک , پندار نیک را از خانواده خود آغاز کن تا جامعه ای اصلاح شود .
در رانندگی به دیگر شهروندان احترام بگذار و راه را به آنان بده .
در هنگام خرید , عبور از مکانی , سوار شدن برخودرویی الویت را به بزرگان و ریش سپیدان بده .
با بزرگان و فرهیختگان با تندی , بی احترامی و لوده گی سخن نگو .
. گوشه ای از زندگی ات را برای خواندن و مطالعه اختصاص بده
از تاریخ و آنچه بر گذشتگان شده است عبرت بگیر تا دوباره اشتباهات پیشین تکرار نشود .
به مال و ناموس دیگران چشم داشتی نداشته باش .
در هر شغل و هر مقام و هر مکانی که هستی کوشش کن که فقط یک عمل مثبت برای کشورت انجام بدهی .
نیکی و یاری رساندن به مردم در هنگام نیاز آنان ممکن است در ظاهر به ضرر شما تمام شود ولی راهی است که بدون شک نتیجه آن را خواهید گرفت به قول حافظ گرامی : هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت . تجربه بزرگان ثابت کرده است که طبیعت خود نتیجه مهر و نیکی شما را نه در وعده ای برای دنیای دیگر ( آخرت ) بلکه در همین سرای فانی خواهد داد .
پیش از گفتن سخن یا شخصی آن اندیشه را قبل از بیان تجزیه و تحلیل کن . در برخی موارد خود را جای شنونده بگذار و اگر برای خود نپسندی برای آنان هم نپسند.
دیگران را با سخنان غیر واقعی برای بزرگ نمایی خود فریب نده . دیگران را برای رسیدن به اهداف خود امیدوار به آینده بهتر مکن.
دروغ و گفتار نادرست سرمنشا بسیاری از خطاها و وقایع ناگوار است . در هر شرایطی از آن پرهیز کنید حتی از مصلحت آمیز آن .
آنچه که آموختید و مفید بود به دیگران هم بیاموزید تا یک نفر را از گمراهی در بیاورید . بدین گونه به آموزه زرتشت که گیتی را با چنین تفکری نیک خواهی کرد جامه عمل پوشانده ای .
در هیچ مقام و موقعیتی بر دیگران فخر مفروش , زیرا منفور و منزوی خواهی شد و از راست نیک دوری گزیده ای .
نگهداری از طبیعت آئین پاک نیاکان ماست و بیش از 3700 سال است که زرتشت ما را به نگهداری و احترام به طبیعت سفارش کرده است . پس از آلوده کردن محیط جامعه , جنگلها , پارکها , رودخانه ها و آبهای روان و . . . جدا پرهیز نماییم و این امر را به فرزندان خویش آموزش دهیم .
فرزندان را از کودکی به مهارت های فرهنگی , ورزشی و آموختن دانش واداریم . نسل آینده ایران بدون شک نسل کوروش بزرگ خواهد بود و ایران ما سرآمد گیتی میگردد . شاهنامه , دیوان حافظ , سعدی , دیوان مولانا , عطار , صائب , خیام و . . . بایستی از کودکی برای نوجوانان ایرانی تشریح گردد . ورزشهای تخصصی , آموزش دانس و فرهنگ بایستی سرلوحه همه پدران و مادران ایرانی گردد . بدن سالم پیش فرضی است برای داشتن عقل سالم و عقل سالم پیش فرضی است برای داشتن جامعه ای سالم , دانش پژوه و متمدن .
سخن سعدی بزرگوار و دهها بزرگ مرد دیگر ایرانی را بیهوده منگرید . اینان هزاران سال جلوتر از ما اندیشه اند . رسم درست زندگی کردن و کمال و بزرگی و معرفت را آموخته اند . روان شاد سعدی بزرگوار فرزندان خون گرم ایران زمین را چنین پند می دهد :
که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد
یا این اندرز مولانای بلخی :
تو نیکو کار باش و بد میندیش
و یا این سخنان ارزشمند فردوسی بزرگ :
خنک ( نیکتر ) آنکه جز تخم نیکی نکشت
به نیکی گرای و بدی باد دار
جهان جهان را به بد نسپریم
.: RASEKHOON.NET:.