منبع : هفته نامه صبح صادق
كه ای مدعی عشق كار تو نیست
كه نه صبر داری و نه پای ایست
تو بگریزی از نیش یك شعله خام
من ایستاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق گر پر بسوخت
مرا بین كه از پای تا سر بسوخت
هارون مكی می آید كه از پای تا سر بسوزد و ادعا نمی كند. اما آن صد هزار شمشیر زن كه سهل بن حسن از طرفداری و مرام داری آنها سخن می گوید در حد از سر تا پا سوختن نیستند.
چرا باید از سر تا پا سوختن شرط باشد؟ برای این كه یا فطرت یا طبیعت، عقل یا جهل، نور یا ظلمت یكی باید ریشه دیگری را در بیاورد. اگر فطرت نتوانست طبیعت می تواند و اگر طبیعت نتوانست فطرت می تواند. برنده شدن فطرت یعنی طبیعت را تماماً ذبح كردن و برنده شدن. طبیعتهای برنده قانع به هیچ حدی نیستند تا ریشه فطرت را نیاورند و تا آخر نروند دست از كار نمی كشند.
چرا ابلیس بر آدم سجده نكرد او كه ركورد عبادت شش هزار ساله دارد. او به مقام عزازیل یعنی عزیزالله شدن رسیده و عزتش معروف است. سجده برای او مرگ و زندگی است. قبول سجده عنوان عزیزاللهی او را نابود می كند و پذیرفته است كه آدم عزیزالله باشد آن شش هزار سال پر سوختن است و این سجده از پای تا سر سوختن است.
ابلیس چون نتوانست از پای تا سر سوختن را بپذیرد طبیعت او دست بكار شد. فطرت را از پای تا سر سوزاند وقتی خداوند به ا بلیس فرمود: مانع تو چه بود كه آنچه را بدست خود آفریده بودی آنچه را كه امر كرده بودم سجده كنی كه سجده نكردی؟ گفت: او دیروز از گل ولای سر در آورده من ریشه آتشین دارم من سجده كن بر او نبوده و نخواهم بود. فطرت او با این جملات تا آخر سوخت.
وقتی ابراهیم رضای خداوند را بر بزرگترین و عزیزترین موجودی های خودش حاكم می كند ابراهیم فطرت خود را بر طبیعت خود چیره كرده است. عقل خود را بر جهل خود حاكم كرده است. یعنی خواسته عقل را كه سر بریدن جهل است عمل كرده است. او نه تنها جهل درونی را ذبح می كرد كه جهل بیرونی را نیز سنگباران كرد .
رمی جمره كه حجاج می كنند تنها دو نمونه از رد ابلیس بوسیله ابراهیم است. ابلیس مظهر جهل خارج است همانطور كه انبیا مظهر عقل خارج هستند.
پس ذبح اسماعیل موضوعیت ندارد طریقیت دارد. طریق برای ریشه كن كردن پائین ترین ریشه های خودخواهی. هر انسانی می خواهد ماندگار شود و راه ماندگاری، آثار انسان است و فرزند بالاترین اثر است. وقتی ابراهیم در پیری دست بكشتن فرزند می زند، یعنی نامرئی ترین حجاب باطن را می درد، یعنی آخرین ریشه تعلق را از وجود خود بیرون می كشد، یعنی مصداق این دعا می شود: « الهی هب لی كمال الانقطاع الیك».
عقل تا جهل را نكشد آزاد نمی شود. اگر دست عقل می رسید لحظه ای در كشتن جهل تردید نمی كرد. جهل هم جز با كشتن عقل احساس امنیت نمی كند. مرتبا ً به اطرافیان خود می گوید بكش تا كشته نشوی. هر جا عقل جان سالم از دست جهل به در برد بلافاصله جهل را زندانی كرد تا دوباره به تخت سلطنت ننشیند و هر جا جهل توا نست از دست عقل فرار كند به محاصره عقل اقدام كرد و تا او را از پای در نیاورد آرام نگرفت. اگر از هزار در كه جهل در آن زندانی شده است یك در باز باشد، عقل باخته است. جهل از همان در فرار می كند و عقل را محاصره می كند و جهل می داند وقتی عقل زندانی است اگر از هزار در زندان كه بسته است یك در باز باشد كار زار است و زندانی دست به لشكركشی می زند تا كدام پیروز شوند.
كمترین مسامحه انسان در اجرای فرمان قتل عام جهل كه از مقام وزارت و صدراعظم عقل صادر می شود عرصه را در دراز مدت بر انسان تنگ می كند و انسان آثار مسامحه امروز را در تنگناهای فردای زندگی خود مشاهده می كند.
.: RASEKHOON.NET:.