تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1388  | 4:59 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

پرواز بر حریم عشق

شفایافته: رضا رحیمى
اهل آمل
بیمارى: بزرگى قلب در زمان تولد
آمل ـ بیمارستان امام رضا(ع)، چهارم تیرماه 1374 ـ اسفندیار در راهروى بیمارستان پشت اتاق انتظار قدم مى زد.
زمان در نظر او به كندى مى گذرد گرچه به این گونه انتظار كشیدن عادت داشته و دوبار آن را تجربه كرده است.
اما به هر حال انتظار كشنده است و زمان نیز آبستن حادثه هاست. اضطرابى عجیب سراپایش را فرا مى گیرد. آرام و قرار ندارد. مى نشیند و بلند مى شود. گاهى به گوشه اى مى رود و چشمان خسته اش به سمتى سو مى گیرد. دهها بار مسیر طولانى راهروها را طى مى كند. عاقبت صداى پرستار او را به خود مى آورد. آقاى رحیمى ! مباركه پدر شدید. فرزندتان پسر است. حال مادر هم خوب است

با شنیدن این خبر، برق شادى در نگاه او فوران مى كند. خنده اى ملیح بر چهره افسرده اش مىنشیند، و مى رود تا این پیام خوش را به فرزندانش كه در خانه منتظرند، بدهد و شادى اش را با آنان قسمت كند.
روز بعد كه براى ترخیص همسر و كودكش به بیمارستان مى رود، پزشك معالج آقاى رحیمى را به اتاق خویش فرا مى خواند و خبر بزرگى قلب كودك و وخیم بودن حال او را به پدر مى دهد.
با شنیدن این خبر زانوان اسفندیار خم مى خورد و چشمانش به سیاهى مى گراید. دكتر او را دلدارى مى دهد و به خونسردى و آرامش دعوتش مى كند. شادى اش به غم تبدیل مى شود، كار بر روى كودك در جهت درمان او سریعا آغاز مى شود. همسر اسفندیار وقتى كه مى فهمد او را مى خواهند مرخص كنند، اما بچه اش باید مدتها تحت نظر پزشكان بسترى باشد، شوكه مى شود.
گویى قلب او هم در این حادثه دردآور، غم انگیز متورم گردیده است. دامن دامن اشك مى ریزد. مادرى كه باید كودك دلبندش را در كنار خود جاى دهد و دست نوازش به سرش بكشد و از شیره جانش شیر به او بدهد، اكنون باید با دست خالى به خانه برود. این تنهایى و جدایى ، چقدر برایش طاقت فرسا و ملال آور است! آن شب زن و مرد به خانه برگشتند و پژمرده شدند. پدر موضوع بسترى شدن كودك را براى فرزندانش بازگو كرد، و آنها را نوید داد كه در آینده اى نه چندان دور، شاهد آوردن نوزاد خواهند بود.
اسفندیار هر روز از حال كودكش باخبر مى شد. پزشكان طى مشورتى كه كردند احتمال دادند كه این بیمارى ژنتیكى و ارثى بوده و از مادر انتقال یافته است. به همین جهت یك سرى آزمایشات روى مادر كودك انجام شد كه نتایج به دست آمده خط بطلان بر این احتمالات كشید.
9 روز از بسترى شدن كودك در بیمارستان مى گذشت. نه روزى كه همچون سالى بر خانواده رحیمى گذشت. شادى و نشاط از آن خانواده رخت بر بسته، و گریه و زارى بر فضاى خانه مستولى شده بود. شب دهم بود اسفندیار از پزشكان جواب ناامید كننده شنیده بود. آنها صریحاً اعتراف نمودند كه كارى از دستشان بر نمى آید. كودكى كه از زمان تولد 4/3 كیلو وزن داشت، اكنون به قدرى ضعیف و لاغر شده بود كه پرستار وزن او را 2/1 كیلو اعلام كرد. اسفندیار شاهد به خاموشى گراییدن شمع وجود فرزند دل بندش بود و كارى هم از دستش بر نمى آمد. به خانه آمد و یكسره به اتاقش رفت. گویى تمام غمهاى عالم را یكجا بر دلش انباشته كرده بودند. سكوت غمبار حاكم بر خانه نیز بر ناآرامى او مى افزود: در خلوت غریبانه اى فرو رفت.
در حالى كه اشك پهناى صورتش را فرا گرفته بود. با قلبى سوزان از خداوند كمك و یارى خواست. دست توسل به سوى كسى دراز كرد كه محبوب خدا بود. دل غریبش با غریب الغربا گره خورد. از همان جا دل ترك خورده اش را به سوى طبیب واقعى دردمندان، پناه همیشه جاودان بى پناهان، روانه كرد.
از ته دل به امام رضا گفت: آقا جان! حال و روزم را مى دانى ، نام فرزندم را همنام شما گذاشتم، این كودك نذر شماست، حاشا به كرمتان، من دیگر كارى با او ندارم، زنده و مرده بودنش بستگى به لطف و كرم شما دارد، اگر مصلحت بود مى ماند و اگر نبود مى رود. شما صاحب اختیار اویید!
با این عقده گشایى ، خودش را سبك كرد، به بستر رفت تا تكرار كارهاى فردا را شاهد باشد. فرداى آن روز به اتفاق همسرش به بیمارستان رفتند. به محض ورود دكتر را ملاقات كرد و حال پسرش را پرسید. دكتر گفت: كدام رضا؟! اسفندیار پاسخ داد: منظورم كودكمان است، دیشب نامش را رضا گذاشتیم. یا امام رضا! اشك در چشمان پزشك معالج حلقه زد. دكتر آنها را به اتاق خود برد و اظهار داشت از دیشب تا به حال كنار بستر فرزندتان بودیم. اتفاق عجیبى رخ داد. این بچه از دیشب 180 درجه تغییر كرده و هم اكنون هیچ علائمى از بزرگى قلب در كودك شما وجود ندارد.
آزمایشات مجدداً سالم بودن قلب او را تأیید مى كند. جاى هیچ نگرانى نیست. مى توانید كودك را به منزل ببرید. این كار جز معجزه حضرت رضا(ع) نمى باشد. گریه، اسفندیار و همسرش را امان نداد. پدر رنج كشیده، ماجراى راز و نیاز شبانه اش را به دكتر گفت: مادر محزون خواب شب گذشته اش را چنین تعریف كرد: پیرمرد محاسن سفیدى ، نوید شفاى فرزندم را توسط حضرت رضا(ع) به من داد و گفت: چون فرزند شما نذر امام رضاست حضرت شفاى فرزندتان را داده، باید نزد آقا بروید. هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند. شفا دهنده، خود امام رضا(ع) بود، و چه خوب بیمار همنامش را معالجه كرده است.
با شنیدن این خبر، فریاد یا امام رضاى بیماران و پرستاران و پزشكان در آسمان طنین انداز شد و عطر صلوات فضاى بیمارستان را معطر كرد. و رضا این زائر چهار ساله، همه ساله در سالروز تولدش، براى تشكر و قدردانى از طبیب اصلى اش همراه با پدر و مادرش، پیشانى بر آستان عطا كننده سلامتى اش مى ساید، و دست ادب بر سینه مى گذارد، و خود را به آقا معرفى مى كند.
آقا جان! من رضایم، من آمدم، آمده ام به پابوست.
جالب این جاست كه یك هفته مانده به لحظه موعود سالروز تولد ( وقت تشرف ) دل كوچك رضا هوایى مى شود، هر شب اسب سفید كوچكى را مى بیند كه بالهایش را مى گستراند و رضا را بر پشت سر خود سوار نموده از لابه لاى ابرها به حرم حضرت رضا(ع) مى آورد و بر اطراف گنبد مطهر مى چرخاند و به خانه اش بر مى گرداند.
به راستى كه میان عشق و معشوق، رمزى است!

 







نظرات 0