تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1388  | 5:08 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

ضریح مقدس

شفایافته: كلثوم رضایى
23 ساله اهل و ساكن بهشهر
تاریخ شفا: اول خرداد 1372
نوع بیمارى: غده بدخیم سرطانى در سینه
كلثوم آرام سرش را از روى بالش برداشت، انگار قسمت چپ بدنش را به سختى مى فشردند، درد تمام وجودش را گرفته بود و لحظه اى امانش نمى داد، بى اختیار شروع به گریه كرد.
لحظه اى بعد مادرش به كنارش آمد و از حال او جویا شد او ناحیه اى را كه درد مى كرد به مادرش نشان داد. چرا كه او ساكن بهشهر بود و بیش از 22 بهار از عمرش نمى گذشت. براى مادر و پدرش كه مرد زحمتكشى بود، غیر قابل تصور بود كه در این سن او دچار بیمارى مرموز و كشنده اى شود.
كلثوم دیگر تحمل درد را نداشت، سراسیمه از جایش بلند شد و در حالى كه دستش را به طرف قفسه چپ سینه اش مى آورد ناله مى كرد و نم نم اشك از چشمانش فرو مى ریخت.

او تا دیروز سالم بود، همین دیروز بود كه در یك مهمانى شركت كرده بود و سالم و خوش مجلس را به پایان رسانیده بود. اما امروز ... او بى تأمل، به این سو و آن سوى اتاق مى رفت، تاب و قرار از او سلب شده بود و امانى برایش نمانده بود. به هر ترتیب بود درد را تحمل كرد تا این كه بعد از ظهر آن روز به آقاى دكتر اسدالله پور مراجعه كرد.
دكتر دستور رادیولژى و آزمایش از سینه سمت چپ او داد. انگار غده اى درون سینه تشكیل شده بود. غده اى بدخیم و سرطانى . مدتى به همین منوال تحت درمان قرار گرفت. از آن روز وحشتناك ماهها مى گذشت و هر روز غده بزرگتر و دردناكتر مى شد.
یك هفته در بیمارستان امام خمینى بهشهر بسترى گردید و مورد عمل جراحى قرار گرفت، قسمتى از غده را برداشتند و پزشكان معالج آن روز غده را براى تشخیص بیشتر و بهتر به آمل فرستادند.
او مدتى هم در گرگان زیر نظر دكتر پیرغیبى به معالجه پرداخت، اما دیگر براى همه محرز شده بود كه غده، غده سرطانى و علاج ناپذیر است و تنها توصیه پزشكان این بود كه او باید همیشه تحت درمان باشد، ضمناً از كلثوم خواستند كه به تهران برود. كلثوم كوله بار سفر را بست و در شب ماتم زده حرمان به سوى تهران حركت كردند. هر كجا مى رفت مادرش با او و همراه او بود.
همهمه و خیابانهاى شلوغ تهران غمش را دو چندان مى ساخت و عوالم درونى اش را آشفته تر مى نمود. اما آن چیزى كه او را مقاوم مى كرد ایمان به خدا و ائمه اطهار(ع) بود كه مى توانست این درد طاقت فرسا را تحمل كند.
پس از سفرهاى مكرر به این سو و آن سو، به شهر و دیارش بازگشت و با غم بى انتهاى خود سر مى كرد. غمى كه تار و پودش را یكباره مى سوزاند. اما جز صبر چاره اى نداشت. هواى نمناك و مرطوب شمال، جنگلهاى سرسبز و دشتهاى پر گل، دیگر برایش زیبایى چندانى نداشت.
شبها تا دیروقت در كنار پنجره مى ایستاد و به دور دستها نگاه مى كرد. سه سال درد و رنج، مدت كمى به نظر نمى رسید، انگار رفته رفته تمامى دفتر امیدها و آرزوهایش برگ برگ مى شد و به هوا مى رفت.
بهارها و پاییزهاى بسیارى گذشت، و تنها امید كلثوم، مادر و پدرش بودند كه در غم او شریك بودند و همراه او مى سوختند و مى ساختند و جز شكر در درگاه خداوند كریم و سبحان، كار دیگرى از دستشان بر نمى آمد.
دم دماى غروب، یك روز از روزهاى بهارى بود و آفتاب هم رفته رفته در پشت كوههاى سرفراز زمردین شمال فرو مى رنشست. كلثوم براى لحظه اى آرزو كرد كاش به جاى این همه رنج و درد روحش آزاد مى شد و به آسمانها صعود مى كرد تا آن همه شاهد بیچارگى خود و پدر و مادر دردمندش نباشد.
دیگر داشتن یك خانه بزرگ و مجلل و اتومبیل شیك و مدرن و لوازم منزل آنچنانى برایش آرزو محسوب نمى شد، بلكه تنها آرزویش بازگشت سلامتى اش بود. سلامتى كه شاید هرگز باز نمى گشت. در گیر و دار ماهها و سالها سرگردانى و تحمل درد و مرض، هواى زیارت امام رضا(ع) در دلش شوقى وصف ناپذیر پدید آورد.
امام رضا(ع) ضامن غریبان، امید محرومان، منجى دردمندان، و خلاصه آخرین مرهم دل ریش غم زدگانى كه ناامید از درگاه ملائك پاسبانش نمى رفتند. كلثوم موضوع را با مادرش در میان گذاشت و آنها تصمیم گرفتند سفرى به مشهد بیایند تا شاید امام هشتم(ع) یارى شان نماید.
كلثوم به همراه مادر و خواهرش و با بدرقه پدر دردمندش به سوى مشهد روانه شدند و روز 29 اردیبهشت 1372 به مشهد رسیدند. پرسان پرسان سراغ مسافرخانه اى را گرفتند. بالاخره اتاقى در یكى از مسافرخانه هاى بالاخیابان كوچه ملاهاشم در اختیارشان قرار گرفت.
سر سودا زده شان هواى كوى رحمت كرده بود و تن تب دارشان در لهیب شعلهاى عشق و امیدشان امام ابوالحسن(ع) مى سوخت. كلثوم پس از رفع خستگى ، همان روز به حرم مطهر مشرف مى شود. در مجوز شماره 387 دفتر نگهبانى صحن مطهر انقلاب آمده است:
خواهر كلثوم رضائى كه از ناحیه سینه سمت چپ دچار بیمارى مى باشد حسب تقاضاى خودش مجاز است روزهاى 1 و 2/3/1372 از ساعت 18 الى 7 صبح روز بعد در پشت پنجره فولاد، جهت گرفتن شفا، متوسل به باب الحوائج حضرت على بن موسى الرضا(ع) گردد.
مسؤول دفتر شفا یافتگان مى گوید: آن شب او با هزار امید به امام بزرگوار(ع) متوسل شده، و خود را از همه چیز و همه كس بریده بود. اما در این میان دست تقدیر دریچه اى دوباره به زندگى اش مى گشاید! ناگهان گل امید در قلب جوانش شكوفا شد و نهال آرزو در باغ حیات او مجدداً به ثمر رسید.
او شفایش را از امام(ع) گرفته بود. در گواهى نگهبانى به سرپرستى نوشته شده است: مقارن ساعت 24 ( نیمه شب ) اول خرداد 1372 خواهرى به نام كلثوم رضائى در پشت پنجره فولاد صحن انقلاب دخیل نموده، كه از ناحیه سمت چپ مریض بوده است، امام رضا(ع) را در خواب زیارت كرده و شفاى خود را گرفته است.
همچنین در نامه بخش تسهیلات زائران به ریاست رفاه درج شده است: در ساعت 10 صبح روز 2/3/1372 خواهر كلثوم رضائى 22 ساله ساكن بهشهر به همراه بستگانش به دفتر شفا یافتگان مراجعه كردند و اظهار داشت كه مورد عنایت آقا امام رضا(ع) قرار گرفته و شفا یافته است و اثرى از غده اى كه در سمت چپ سینه داشته است نیست.
او ضمن سؤال و جواب، شرح چگونگى بیمارى و معالجات خود را بیان كرد. بر حسب سوابق پس از تحقیقات لازم مشارالیه را به دارالشفاى امام(ع) اعزام داشتیم كه مورد معاینات پزشك معتمد آستان قدس رضوى قرار گرفت. نتیجه معاینات انجام شده كه حاكى از بهبودى و شفاى نامبرده مى باشد توسط پزشك كتبا گواهى بدین شرح گواهى شد.
« شماره دفتر رفاه زائران 1034/560 تاریخ 4/3/1372 » در تأیید دكتر نصرتى پزشك معتمد دارالشفاى امام(ع) به تاریخ 2/3/1372 شرح داده شده است:
از خانم كلثوم رضائى معاینه به عمل آمد، در سینه سمت چپ هیچ گونه غده اى وجود ندارد و هر دو سینه نامبرده سالم مى باشد.« شماره نظام پزشكى 19410»
وقتى كه از كلثوم سؤوال كردیم چطور شد كه شفا یافتى ؟ گفت:
روز اول كه براى شفا گرفتن در كنار پنجره فولاد به آقا امام رضا(ع) متوسل شدم حدود ساعت یازده شب در خواب دیدم كه شخص بزرگوارى كه لباس بلند سبز رنگى پوشیده بود و شال سبزى هم به كمرش داشت به طرفم آمد و به من گفت: بلند شو! عجله كن! در خانه دو نفر منتظرت هستند و یك خوشحالى در انتظارت است و گوشه شال كمرش را به من داد فرمود آن گل بنفش را بگیر، من گوشه ضریح مطهر را نگاه كردم. گل بنفشى در آن جا بود.
ناگهان از خواب پریدم، مجدد به خواب رفتم در خواب دیدم دو گوسفند در علفزارى مشغول چرا بودند، یك گوسفند به طرف من آمد. دوباره آقاى بزرگوارى به خوابم آمد و گفت: آن گوسفند را بگیر، به ایشان گفتم: آقا من نمى توانم، ناراحت هستم! آقاى بزرگوار فرمودند: من هم ناراحت هستم!
وقتى كه بیدار شدم خادمى در كنارم بود انگار او را قبلاً دیده بودم ناگهان متوجه شدم دردى دیگر در سینه ام احساس نمى شود. با خوشحالى و تعجب دستانم را به طرف سینه ام بردم دیگر دردى وجود نداشت و غده اى هم لمس نمى شد.
من سراسیمه و اشك ریزان به بخش نگهبانى رفتم و موضوع را گفتم و آنها اقدامات لازم را انجام دادند و مرا صبح روز بعد به پزشك معالج نشان دادند تا صحت گفته هایم ثابت شود. كلثوم چند روز بعد با دستى پر از امید به بهشهر باز مى گشت تا پرده از رمز و راز عاشقانه با خدا و امام بزرگوارش على بن موسى الرضا(ع) بردارد.
او وقتى كه به پزشك معالجش دكتر اسدالله پور مراجعه مى نماید مى گوید: پزشك از سلامتى جسمى و روحى من غرق در تعجب بود و در حالى كه باور كردنش برایش مشكل بود گفت:
شما را امام رضا(ع) شفا داده است!







نظرات 0