تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1388 | 6:12 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
راوی: یكى از دوستان ابن ابى كثیر
بعد از شهادت امام موسى كاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شك و تردید شده بودند. همان سال براى زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مكه رفتم.
یك روز، كنار كعبه، على بن موسى الرضا(ع) را دیدم. با خود گفتم: «آیا كسى هست كه اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه حضرت رضا (ع) اشارهاى كردند و گفتند: «به خداقسم! من كسى هستم كه خدا اطاعتش را واجب كرده است».
خشكم زد. اول فكر كردم شاید متوجه نبودهام و با صداى بلند چیزى گفتهام. اما خوب كه فكر كردم، یادم آمد كه حتى لبهایم هم تكان نخوردهاند. با شرمندگى به امام رضا(ع) نگاه كردم وگفتم: «آقا... گناه كردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید» .
حرف «ابن ابىكثیر» كه به این جا رسید نگاهش كردم... بغض راه گلویش را گرفته بود.
.: RASEKHOON.NET:.