تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1388 | 6:16 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
راوى: سجستانى
روز عجیبى بود. فرستاده مأمون ـ خلیفه عباسى ـ آمده بود تا امام را از مدینه به سوى خراسان روانه كند. چهره و حركات امام، همه و همه، نشانههاى جدایى بودند. وقتى خواست با تربت پیامبر(ص) وداع كند، چند بار تا كنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایى را نداشت
طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام كردم. به خاطر مسافرت و این كه قرار بود امام به جاى مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریك گفتم، اما با دیدن اشك امام، دلم گرفت. سكوت تلخى روى لبهایم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه كن!... حركتم به سوى شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... سجستانى! ... بدن من در كنار قبر هارون ـ پدر مأمون ـ دفن خواهد شد».
.: RASEKHOON.NET:.