تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1388  | 6:17 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

راوى: نعمان بن سعد

كنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من كردند و فرمودند:

«نعمان!... سال ها بعد، یكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشنده‏اى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر كس كه قبر او را زیارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید... به خاطر پسرم على».

حرف امام كه تمام شد، سكوت كردم و به گلیم كهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست !... اما من چرا گناه كنم كه به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت كنم؟ باید به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت كنم».

به امام نگاه كردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید مى‏كرد.

در یاد مایى

راوى عبد الله بن ابراهیم غفارى

تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مى‏گذشت.

یكى از طلبكارهایم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حركت كردم تا امام رضا(ع) را ببینم. مى‏خواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.

زمانى كه به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمه‏اى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به میان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صریاء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجاده‏اى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته‏اى هم كنار پولها قرار داشت. یك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكرده‏ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیه‏اش هم خرجى خانواده‏ات است».

 

 







نظرات 0