راوى: نعمان بن سعد
كنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من كردند و فرمودند:
«نعمان!... سال ها بعد، یكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشندهاى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر كس كه قبر او را زیارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید... به خاطر پسرم على».
حرف امام كه تمام شد، سكوت كردم و به گلیم كهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست !... اما من چرا گناه كنم كه به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت كنم؟ باید به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت كنم».
به امام نگاه كردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید مىكرد.
در یاد مایى
راوى عبد الله بن ابراهیم غفارى
تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مىگذشت.
یكى از طلبكارهایم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حركت كردم تا امام رضا(ع) را ببینم. مىخواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.
زمانى كه به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمهاى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به میان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صریاء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجادهاى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشتهاى هم كنار پولها قرار داشت. یك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكردهایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیهاش هم خرجى خانوادهات است».
.: RASEKHOON.NET:.