تاريخ : جمعه 4 دی 1388  | 1:43 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
عالم بزرگ كلینی (ره) از محمد بن حسن بن عماد, روایت می‌كند كه گفت: من در حضور «علی بن جعفر» (عموی امام رضا علیه السلام) در مدینه نشسته بودم، دوسال بود كه در مسجد رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم نزد او می‌رفتم و احادیثی را كه از برادرش امام كاظم علیه السلام شنیده بود، می‌فرمود و من می‌نوشتم، (و شاگرد او بودم) در این هنگام ناگاه دیدم ابوجعفر (حضرت جواد علیه السلام در سنین كودكی) در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر او وارد شد، علی بن جعفر {با آن سن و سال} تا حضرت جواد علیه السلام را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون ردا، به سوی حضرت جواد علیه السلام رفت و دست او را بوسید, و احترام شایان به او نمود, حضرت جواد علیه السلام به او فرمود:«ای عمو! بنشین، خدا تو را رحمت كند.» علی بن جعفر ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینكه تو ایستاده‌ای؟»

هنگامی كه علی بن جعفر علیه السلام به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او (حضرت جواد) هستی، در عین حال این گونه در برابر او كوچكی می‌كنی (و دستش را می‌بوسی) و ....؟»

علی بن جعفر گفت: ساكت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفتن و گفت:

«اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را شایسته دانست و به او چنان مقامی داد، من فضیلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم.»

نیر روایت شده: روزی علی بن جعفر، در نزد حضرت جواد علیه السلام بود، در آن هنگام طبیب، برای رگ زدن نزد حضرت جواد علیه السلام آمد، علی بن جعفر برخاست به حضرت جواد علیه السلام گفت:«ای آقای من! بگذار طبیب اول رگ مرا بشكافد، بعد رگ تو را، تا تیزی آهن (نشتر) را قبل از تو من احساس كنم.»

سپس حضرت جواد علیه السلام برخاست تا برود، علی بن جعفر جلوتر برخاست و كفشهای آن حضرت را جفت كرد.

 







نظرات 0