تاريخ : جمعه 4 دی 1388  | 1:46 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
مأمون گرچه در برابر عباسیان فضایل و كمالات امام جواد علیه السلام را آشكار می‌ساخت، تا به اعتراض آنها جواب دهد، و خود را به امام جواد علیه السلام نزدیك می‌كرد، تا علویان را از خود راضی نگهدارد، ولی حقیقت این است كه كارهای مأمون توطئه سیاسی برای حفظ خودش بود، از این رو در بعضی از موارد با ترفندهای عجیبی می‌خواست امام جواد علیه السلام را دنیاطلب معرفی كرده، و با تحقیر مخصوصی را از شكوه او بكاهد، غافل از آنكه:

چراغی را كه ایزد برفروزد×××××    هرآنكس پف كند ریشش بسوزد

 

در این راستا نظر شما را به ماجرای عجیب زیر، از خنثی شدن توطئه مأمون، توسط امام جواد علیه السلام جلب می‌كنم:

مأمون هنگامی جشن عروسی امام جواد علیه السلام با دخترش ام الفضل، دویست دختر از زیباترین كنزیكان خود را طلبید و به هر كدام جامی كه در داخل آن گوهر گرانبهایی (مثلا یك سكه طلا) بود داد، تا وقتی كه حضرت جواد علیه السلام بر روی صندلی دامادی نشست، آن دختران یكی‌یكی به پیش آیند، و آن گوهرها را به آن حضرت نشان دهند (تا او بردارد، به این ترتیب حضرت جواد علیه السلام آن یوسف زهرا سلام الله علیها در مجلس عمومی به دام زلیخاهای ساخته و پرداخته شده بیفتد) آن بانوان زیباچهره با لباسهای زرق و برق از كنار امام جواد علیه السلام گذشتند ولی امام جواد علیه السلام و آنها و گوهر آنها هیچ‌گونه توجه و اعتنا نكرد.

مأمون در همان مجلس، آوازه‌خوان تار زنی به نام «مخارق» را كه ریش بلندی داشت مأمور كرده بود تا با ساز و آواز خود، امام جواد علیه السلام را از آن حالت ملكوتی بیرون آورده و دلش را به امور عادی مشغول سازد.

مخارق برای اجرای مأموریت خود، به مجلس جشن، وارد شد و در كنار امام جواد علیه السلام نشست و نخست ماند الاغ، عرعر كرد، سپس به ساز و آواز پرداخت، و همه اهل مجلس را به خود جلب كرد، ولی امام جواد علیه السلام هیچ‌گونه به او توجه نكرد. و به جانب چپ و راست نیز نگاه ننمود، وقتی كه دید آن تار زن بی حیا دست بردار نیست، بر سر او فریاد كشید و فرمود:

اتق الله یا ذالعثنون:

«ای ریش دراز ! از خدا بترس»

مخارق آنچنان از فریاد امام، وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش افتا، و دستش فلج گردید،  تا آخر عمر خوب نشد.

مأمون مخارق را طلبید و ماجرا را از او پرسید.

مخارق گفت: «هنگامی كه امام جواد علیه السلام بر سرم فریاد كشید، آن چنان وحشتزده و هراسان شدم، كه هنوز وحشت و هراس، وجودم را فرا گرفته است، و هیچ گاه این حالت از وجودم خارج نمی‌گردد.»

 

 







نظرات 0