تاريخ : چهارشنبه 16 دی 1388  | 10:34 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

 

همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟ !

به كسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم


 

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى !

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم


تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى !

به ره تو بس كه نالم، زغم تو بس كه مویم


شده‏ام زناله، نالى، شده‏ام زمویه، مویى

همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى !

چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟


چه شود كه كام جوید زلب تو، كامجویى؟

شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت !

من خشك لب هم آخر زتو تر كنم گلویى؟
!

بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت
!

سر خمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى


همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى !

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم


نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى

زچه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟ !

رخ شیخ و سجده‏گاهى، سرما و خاك كویى


بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى

بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى !

نظرى به سوى ( رضوانىِ)دردمند مسكین


كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏

فصیح الزمان شیرازى ( رضوانى )

 

 







نظرات 0