تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1388  | 12:47 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
آیة الکرسی پرده بر چشمش انداخت
سال 1366،ارد.گاه رمادیه 9،به نقل از روحانی آزاده حسین شاکری.
اواسط روز بود و آرامش خاصی به جو آسایشگاه 3 همچون آسایشگاه های دیگر قاطع، حکمفرما بود. تصویر کوچکی از امام خمینی (ره) در دسترس بچه ها بود و به عنوان تیمّن و تبرّک (البته مخفیانه) دست به دست می گشت. در آن محیط بحرانی که دشمن مدام تلاش می کرد تا با شکنجه های جسمی، جسم بچه ها را بشکند و با شکنجه های روحی روح بچه ها را خرد کند، هرچند یکبار که بچه ها چشمهایشان به تمثال مبارک امام(ره) می افتاد،الحقّ و والانصاف تجدید روحیه می شدند و به یاد آن جمال نورانی از سخنان پر معنایش می گفتیم و با خاطرات گفتنی و شنیدنی اش گل می گفتیم و گل می شنیدیدم.
نمی دانم چه شد که ناگهان قفل در به صدا در آمد! تا ما آمدیم بجنبیم، ستوان «سامی» و جمعی از سربازان عراقی وارد آسایشگاه شده بودند.
همه گیج شده بودیم و رنگ از رخ برادری که عکس دستش بود حسابی پریده بود. فریاد عراقی بلند شد،یا الله، پنج نفر پنج نفر بنشینید. می خواهیم تفتیش کنیم.
شرایط سختی بود چون اگر عکس را می گرفتند نه تنها آن فرد بلکه روزگار همه ی بچه ها را سیاه می کردند. تنها یک جلد قرآن مجید داخل آسایشگاه بود و برادری که عکس دستش بود به فکرش رسید که آن را لای قرآن بگذارد. بچه ها ظاهری آرام داشتند ولی در دلها آشوبی به پا بود. همه آیه ی «وجعلنا» و« آیة الکرسی» می خواندند. ستوان سامی دستور داد سربازان همه چیز را به هم بریزند و خود نیز مستقیم به سراغ تنها قرآنی که روی طاقچه بود رفت!
درست صفحه ای را باز کرد که عکس در آن بود! بادیدن این صحنه دلهایمان فرو ریخت چرا که او یک آدم دَدمنش و وحشی بود. ما که زیر چشمی نگاه می کردیم عکس را می دیدیم. وی با کمال تعجب پس از یکی دو دقیقه صفحه را ورق زد! در طول یک ساعت و اندی که سربازان همه چیز ما را از ساکمان گرفته تا لحاف و تشک و پتو، جیب پیراهن و بلوز و ... را تفتیش کردند، ستوان تمام صفحات قرآن را چندین با ورق زد، اما تصویر امام را ندید! پس از آن که کارشان تمام شد، بیرون رفتند و همان برادر با آرامش خاطر رفت و عکس را برداشت.




لينک مطلب






نظرات 0