تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1388  | 12:51 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
محو سخنان حاج همت بودم كه در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حركات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود كه كسی به كار دیگری نپردازد. سكوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط صدای حاج همت بود و گاهی صدای صلوات بچه ها. تو همین اوضاع صدای پچ پچی توجه ها را به خود جلب كرد. صدای یكی از بسیجی های كم سن و سال لشكر بود كه داشت با یكی از دوستاش صحبت می كرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذكر داد كه ساكت شود و به صحبت های فرمانده لشكر گوش كند، توجهی نمی كرد. شیطنتش گل كرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد كه بچه بسیجی از فرمانده لشكرش نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته یك برخورد ی با این بسیجی كرد.





لينک مطلب






نظرات 0