تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1388 | 1:00 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
خفته بودم مرز دریای بلور/ موج زد، پاهای من شد خیس نور
از کرانها بوی توفان می وزید/ بوی خون با عطر ریحان می وزید
خواب دیدم یک نفر فریاد زد/ چفیه را در من دوباره داد زد
باز گویی یاوه گویی می کنم/ باز در خود، واژه جویی می کنم
باز هم باید کمی خلوت کنم/ از کسان آشنا، غیبت کنم
باز هم امشب هوایی گشته ام/ باز شاید، نینوایی گشته ام
یک نفر در من مرا حد می زند/ آنچنان محکم، که باید می زند
باز هم ای مثنوی، برخاستی/ هان! بگو ای خامه، هرچه خواستی
پیله ای بر شاخ طوبی یافتند/ چفیه را از تارتارش بافتند
تار، بر دارِِ خدایش می زدند/ پودی از آل عبایش می زدند
سرمه آلود، اشک حوران می چکید/ بر تنش رگهای غیرت می کشید
می چکید از شاخ طوبی آبِ رز/ در سه خم زد چفیه ها را رنگرز
چفیه را تا رنگی از مجنون زدند/ در غدیر و کوثر و در خون زدند
چفیه شد سرخ و سپید و شد سیاه/ رنگ خون ورنگ مولا، رنگ چاه
آن که در خم غدیر افتاده بود/ رنگ خاکستر گرفت و رنگ دود
شد سیاه آن چفیه، آری شد سیاه/ رنگ داغ و درد و سوز وآه و چاه
گفت: چفیه، رنگ ماتم می شوی/ پرچم غم... پرچم غم می شوی
گفت: ای چفیه سیاهت می کنم/ خادم مولای آهت می کنم
چفیه ای کاندر خم خونش زدند/ رنگ مجنون... رنگ مجنونش زدند
چفیه های سرخ یعنی خون خشک/ یک نشان از چاه و اشک و بوی مشک
خون فرق عابد پارینه پوش/ میچکد از فرق و می خشکد به دوش
سرخ یعنی خاک دشت کربلا/ سرخ پیوندی حنایی با بلا
سرخ یعنی حجله ی پاها و تیغ/ سرخ یعنی نعش کاوه بر ستیغ
سرخ یعنی اشک چشم مرتضی/ سرخ یعنی خشم...خشم مرتضی
چفیه های کوثری شد خیس نور/ رنگ دریا، رنگ دریای بلور
گفت ای چفیه سپیدت می کنم/ چون سپیده دم شهیدت می کنم
گفت: رنگت شد نشان استخوان/ همنشین حنجر مولاییان
رنگ نور و رنگ نور ونور باش/ روشن شبهای تار هور باش
لاله را در چفیه پرپر خواستند/ چفیه را در خون شناور خواستند
آسمان از درد غیرت چاک شد/ چفیه از بالا سفیر خاک شد...
استخوان در زخم حنجر هر که داشت/ چفیه را برداشت، بر زخمش گذاشت
مرهم زخم تن روح است این/ بادبان کشتی نوح است این
محرم حلقوم های زمزمه/ ناله های یا علی، یا فاطمه
چفیه شبگردی است در یک شهر خواب/ خفته ای بر دست مجنون، روی آب
چفیه یعنی از زمین بگریخته/ خویش را از آسمان آویخته
چفیه یعنی محض یاد علقمه/ در عطش بخشیدن یک قمقمه
چفیه یعنی یال های کول شیر/ هیبت شیران دشتِ تیغ و تیر
چفیه یعنی مد عا بی ادعا/ یک شکایت نامه در دست دعا
چفیه یعنی ابجد عشق علی/ کودکی در مکتب مشق علی
چفیه یعنی ترس..ترس از ترس عشق/ چفیه یعنی چار حرف از درس عشق
حرف اول...اول چزابه ها/ ابتدای چاه و چشم و لابه ها
حرف چمران در سماع و هلهله/ زیر بارانهای داغ چلچله
دومین از فاطمه دارد نشان/ از فدک... از فرق... فزت و زفغان
حرف دوم قصه فهمیده ها/ یادگار فاو و فکه دیدهها
حرف سوم سومین حرف ولی/ ابتدا و انتهای یاعلی
حرف سوم، سومین حرف شهید/ سومین حرف بسیجی و سپید
حرف آخر... آخر آه است... آه/ انتهای نعره و چاه است چاه
حرف آخر... اول هور است و هو/ انتهای فکه را کن جستجو
چفیه را در خاک فکه جستهام/ چفیه ها را تکه تکه جسته ام
چفیه ها مظلومهای عالمند/ آخرین هابیلهای آدمند
چفیه از روز ازل مظلوم بود/ از غدیر از پیشتر معلوم بود
چفیه را ابلیس، چنگش میکشید/ دست قابیلان، به سنگش میکشید
چفیه را در نینوا آتش زدند/ دوش میثم بوده و دارش زدند
چفیه تا بوده ست، تنها بوده است/ رانده از دنیای "تن"ها بوده است
چفیه را از آسمانها رانده اند/ چفیه را در آسمانها خوانده اند
کرخه ها جاری است در خطهای او/ بستر خونست این شطهای او
روزگاری چفیه ها بر دوش بود/ سفره و سجاده و تن پوش بود
اشکهای نیمه ی شب، ژاله بود/ چفیه ها گلبرگ خیس لاله بود
لاله مهمان اقاقی گشته بود/ چفیه ی نمناک، ساقی گشته بود
چفیه بر بالای چمران می نشست/ پای منبر در جماران می نشست
ای قلم دیگر نمی گویی چرا؟/ از پس و خنجر نمی گویی چرا؟
چفیه ی چمران مگر از یاد رفت؟/ پرچم کاوه مگر با باد رفت؟
من به آوینی تظلم کرده ام/ همتی !...آیینه را گم کرده ام
چفیه افتاده به خاک جاده ها/ دستگیری کن از این سجاده ها
آی... میگویند فصلِ مرد نیست/ چفیه ها این روزها شبگرد نیست
ای خدا ! دست من و دامان تو/ بی سرو سامان منو، سامانِ تو
ترس دارم چفیه ها دیگر شوند/ در هجوم نقش، بازیگر شوند
ای زبان از آنچه گفتی شرم کن/ ای قلم، سر در خط آزرم کن
مستمع شاید نخواهد بشنود/ آنچه راباید، نخواهد بشنود
می نشینم مرز دریای بلور/ موج آید خیس گردم، خیس نور
تا که توفان از کران ها در رسد/ باز فصلِ خوب مردان، سر رسد
من نشستم مثنوی ننشسته است/ شعر جوشان است وخامه خسته است
دم فرو بستم ز سرالخفیهها/ چفیهها... وا چفیهها... وا چفیهها
لينک مطلب
.: RASEKHOON.NET:.