تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1388  | 11:30 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

ابن قُتیبه یكى از علماء و تاریخ نویسان اهل سنّت در كتاب خود آورده است :

پس از گذشت مدّتى از جریان سقیفه ، روزى عمر به ابوبكر گفت : ما فاطمه ، دختر رسول اللّه را از خودمان خشمناك و ناراحت گردانیده ایم ، بیا با یكدیگر به ملاقات و دیدار او رویم تا از ما راضى و خوشنود شود.

لذا هر دو حركت كردند و چون به درب منزل رسیدند، اجازه ورود خواستند؛ ولى به ایشان اجازه داده نشد.

به ناچار حضور امام علىّ علیه السلام آمدند و در این باره با او سخن گفتند؛ بنابر این امام علىّ علیه السلام براى آنها اجازه ورود طلبید و چون وارد شدند، روبروى حضرت زهراء سلام اللّه علیها نشستند.

و حضرت روى خود را از آن ها برگرداند، سلام كردند، امّا حضرت جوابشان را نداد.

ابوبكر گفت : اى حبیبه رسول اللّه ! سوگند به خدا كه من تو را بیش از دخترم ، عایشه دوست دارم .

روزى كه پدرت از دنیا رفت ، اى كاش من مرده بودم ؛ علّت آن كه تو را از حقّ میراث پدرت منع كردم ، چون شنیدم كه فرمود: ما ارثیّه اى به جاى نمى گذاریم ، آنچه از اموال ما باقى بماند، صدقه است .

در این هنگام ، فاطمه سلام اللّه علیها فرمود: اگر حدیثى را از پدرم رسول خدا برایتان بگویم ، تاءیید مى كنید؟ گفتند: آرى .

فرمود: خداوند را بر شما گواه مى گیرم ، آیا نشنیدید از پدرم ، رسول اللّه صلّلى اللّه علیه و آله كه مى فرمود: رضایت فاطمه رضایت من است ، خشم و غضب فاطمه خشم و غضب من مى باشد، هركه فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر كه او را خشمگین و ناراحت كند، مرا خشمگین و ناراحت كرده است ؟!

گفتند: بلى ، چنین سخنى را از رسول اللّه شنیده ایم .

حضرت فاطمه فرمود: خدا و ملائكه را شاهد و گواه مى گیرم كه شما دو نفر مرا خشمگین و ناراحت كرده اید و من از شما خوشحال و راضى نخواهم شد تا پدرم ، رسول خدا را ملاقات كرده و شكایت شما را به او كنم .

ابوبكر گفت : از خشم خداوند و غضب فاطمه به خداوند پناه مى برم ، و سپس در حال گریه از نزد حضرت خارج شدند

 

 







نظرات 0