منصور عمار از رهگذرى كه سراى قاضى بغداد در آن بود عبور میكرد. در خانه
باز بود. منصور جلو در ایستاد و بدرون منزل نظرى افكند. دید سرائى است بس
وسیع و مجلل . داخل منزل شد و تمام قسمتهاى آنرا با دقت نگاه كرد. توجه
منصور به اطاقهاى مفروش ، ظروف عالى ، غلامان و خدمتگزاران متعدد جلب
شد و حیرت زده آنهمه خودآرائى و تجمل را نگریست سپس آب وضو خواست .
یكى از غلامان آفتابه بزرگى را پر كرد و نزد او برد. منصور در نقطه اى كه قاضى
بغداد میدید نشست و آغاز وضو نمود ولى دستها را از بازو شست و پاها را از زانو.
قاضى گفت اى منصور این چه اسراف است كه میكنى و چرا اینهمه آب را بهدر
میدهى ؟ منصور گفت اى قاضى تو كه زیاده روى در آب مباح را اسراف میخوانى
درباره این سرا و بوستان با این همه تجمل و اسباب كه خدا میداند پول آنها از كجا
آمده است چه میگوئى ، آیا اسراف نیست ؟ تو كه احتیاجاتت با یك منزل كوچك و
دو خدمتگزار برآورده میشود چرا اینقدر زیاده روى میكنى و اینهمه و بال را بردوش
میكشى ؟ قاضى از سخن منصور بخود آمد، از عیب اخلاقى خویش آگاه شد، زندگى
آمیخته به اسراف را بر هم زد، و از آن پس روش معتدلى در پیش گرفت
جوامع الحكایات ، صفحه 201
.: RASEKHOON.NET:.