تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1388  | 11:34 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

منصور عمار از رهگذرى كه سراى قاضى بغداد در آن بود عبور میكرد. در خانه

باز بود. منصور جلو در ایستاد و بدرون منزل نظرى افكند. دید سرائى است بس

وسیع و مجلل . داخل منزل شد و تمام قسمتهاى آنرا با دقت نگاه كرد. توجه

منصور به اطاقهاى مفروش ، ظروف عالى ، غلامان و خدمتگزاران متعدد جلب

شد و حیرت زده آنهمه خودآرائى و تجمل را نگریست سپس آب وضو خواست .

یكى از غلامان آفتابه بزرگى را پر كرد و نزد او برد. منصور در نقطه اى كه قاضى

بغداد میدید نشست و آغاز وضو نمود ولى دستها را از بازو شست و پاها را از زانو.

قاضى گفت اى منصور این چه اسراف است كه میكنى و چرا اینهمه آب را بهدر

میدهى ؟ منصور گفت اى قاضى تو كه زیاده روى در آب مباح را اسراف میخوانى

درباره این سرا و بوستان با این همه تجمل و اسباب كه خدا میداند پول آنها از كجا

آمده است چه میگوئى ، آیا اسراف نیست ؟ تو كه احتیاجاتت با یك منزل كوچك و

دو خدمتگزار برآورده میشود چرا اینقدر زیاده روى میكنى و اینهمه و بال را بردوش

میكشى ؟ قاضى از سخن منصور بخود آمد، از عیب اخلاقى خویش آگاه شد، زندگى

آمیخته به اسراف را بر هم زد، و از آن پس ‍ روش معتدلى در پیش گرفت

جوامع الحكایات ، صفحه 201


 







نظرات 0