تاريخ : جمعه 18 دی 1388 | 3:10 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
« نقل است كه عبدالله در حرم بود ... ساعتی در خواب شد. به خواب دید كه دو فرشته از آسمان فرود آمدند. یكی از دیگری پرسید كه امسال چند خلق آمده اند؟ یكی گفت: ششصدهزار. گفت: حج چند كس قبول كردند؟ گفت از آنِ هیچ كس قبول نكردند!
عبدالله گفت چون این شنیدم اضطرابی در من پدید آمد. ... پس آن فرشته گفت: در دمشق كفشگری نام او علی بن موفق است. او به حج نیامده است؛ اما حج او قبول است و همه را بدو ببخشیدند و این جمله در كار او كردند.
چون این بشنیدم از خواب درآمدم و گفتم به دمشق باید شد و آن شخص را زیارت باید كرد. پس به دمشق شدم و خانه ی آن شخص را طلب كردم و آواز دادم. شخصی بیرون آمد. گفتم: نام تو جیست؟ گفت: علی بن موفق. گفتم: مرا با تو سخنی است. گفت: بگوی. گفتم: تو چه كار كنی؟ گفت: پاره دوزی می كنم. پس آن واقعه با او بگفتم. گفت: نام تو چیست؟ گفتم: عبدالله مبارك. نعره بزد و بیفتاد و از هوش بشد. چون به هوش آمد گفتم: مرا از كار خود خبرده.
گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصدوپنجاه درم جمع كردم. امسال قصد حج كردم تا بروم. روزی سرپوشیده ای كه در خانه است حامله بود. مگر از همسایه بوی طعامی می آمد. مرا بگفت برو و پاره ای بیار از آن طعام. من رفتم به در خانه ی آن همسایه. آن حال خبر دادم. همسایه گریستن گرفت. گفت بدان كه سه شبانه روز بود كه اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خری مرده دیدم. بار از وی جداكردم و طعام ساختم؛ بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد. آن سیصدوپنجاه درم برداشتم و بدو دادم. گفتم نفقه ی اطفال كن؛ كه حج ما این است . . . »
(تذكرة الاولیا، ج1صص168و169)
.: RASEKHOON.NET:.