تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1388 | 11:47 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
به نام خدا
غزالی ، دانشمند شهیر اسلامی ، اهل طوس بود ( طوس قریهای است در نزدیكی مشهد ) . در آن وقت ، یعنی در حدود قرن پنجم هجری ، نیشابور مركز سواد اعظم آن ناحیه بود و دار العلم محسوب میشد . طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور میآمدند . غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد ، و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد كسب فضل نمود . و برای آن كه معلوماتش فراموش نشود ، و خوشههایی كه چیده از دستش نرود ، آنها را مرتب مینوشت و جزوه میكرد .آن جزوهها را كه محصول سالها زحمتش بود ، مثل جان شیرین دوست میداشت .بعد از سالها ، عازم بازگشت به وطن شد . جزوهها را مرتب كرده در تو برهای پیچید ، و با قافله به طرف وطن روانه شد .
از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن بر خورد . دزدان جلو قافله را گرفتند ، و آنچه مال و خواسته یافت میشد ، یكی یكی جمع كردند .
نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید . همین كه دست دزدان به طرف آن تو بره رفت ، غزالی شروع به التماس و زاری كرد ، و گفت : " غیر از این ، هر چه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید " .
دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است . بسته را باز كردند ، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند .
گفتند : «اینها چیست و به چه درد میخورد ؟ »
غزالی گفت : «هر چه هست به درد شما نمیخورد ، ولی به درد من میخورد.»
- «به چه درد تو میخورد ؟ »
ـ «اینها ثمره چند سال تحصیل من است .اگر اینها را از من بگیرید ، معلوماتم تباه میشود ، و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر میرود ».
«راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست ؟ »
- «بلی ».
«علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد ، آن علم نیست ، بروفكری به حال خود بكن ».
این گفته ساده عامیانه ، تكانی به روحیه مستعد و هوشیار غزالی داد . او كه تا آن روز فقط فكر میكرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند ، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند و تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد ، و بیشتر فكر كند ، و تحقیق نماید ، و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد . غزالی میگوید : " من بهترین پندها را ، كه راهنمای زندگی فكری من شد ، از زبان یك دزد راهزن شنیدم
از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن بر خورد . دزدان جلو قافله را گرفتند ، و آنچه مال و خواسته یافت میشد ، یكی یكی جمع كردند .
نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید . همین كه دست دزدان به طرف آن تو بره رفت ، غزالی شروع به التماس و زاری كرد ، و گفت : " غیر از این ، هر چه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید " .
دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است . بسته را باز كردند ، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند .
گفتند : «اینها چیست و به چه درد میخورد ؟ »
غزالی گفت : «هر چه هست به درد شما نمیخورد ، ولی به درد من میخورد.»
- «به چه درد تو میخورد ؟ »
ـ «اینها ثمره چند سال تحصیل من است .اگر اینها را از من بگیرید ، معلوماتم تباه میشود ، و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر میرود ».
«راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست ؟ »
- «بلی ».
«علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد ، آن علم نیست ، بروفكری به حال خود بكن ».
این گفته ساده عامیانه ، تكانی به روحیه مستعد و هوشیار غزالی داد . او كه تا آن روز فقط فكر میكرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند ، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند و تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد ، و بیشتر فكر كند ، و تحقیق نماید ، و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد . غزالی میگوید : " من بهترین پندها را ، كه راهنمای زندگی فكری من شد ، از زبان یك دزد راهزن شنیدم
.: RASEKHOON.NET:.