تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1388  | 1:17 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

زبس بی تاب ِ  آن زلف پریشانم ؛نمی دانم


حبابم ؛ موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور و تسلسل ؛ حلقه زلفت ؟


هزار و یك شب این افسانه می خوانم ؛ نمی دانم

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو

ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟ نمی دانم

چو اشكی سرزده یك لحظه از چشم تو افتادم


چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمی دانم

ستاره می شمارم سالهای انتظارم را :

هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟ نمی دانم 

نمی دانم ؛ بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟

چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر از این نمی دانم ؛ چه می دانم

نمی دانم ؛نمی دانم ؛ نمی دانم ؛ نمی دانم  

                                              قیصر امین پور







نظرات 0