زبس بی تاب ِ آن زلف پریشانم ؛نمی دانم
حبابم ؛ موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل ؛ حلقه زلفت ؟
هزار و یك شب این افسانه می خوانم ؛ نمی دانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟ نمی دانم
چو اشكی سرزده یك لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمی دانم
ستاره می شمارم سالهای انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟ نمی دانم
نمی دانم ؛ بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم
نمی دانم به غیر از این نمی دانم ؛ چه می دانم
نمی دانم ؛نمی دانم ؛ نمی دانم ؛ نمی دانم
قیصر امین پور
.: RASEKHOON.NET:.