تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1388  | 6:31 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

یکزوج در اوائل شصت سالگی در رستورانی کوچک ورمانتیک سی وپنجمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفته بودند.فرشته کوچکی بر سر میزآنها ظاهرشدوبه آنها گفت:

به خاطراینکه شما اینچنین زوج خوشبختی هستید وسالها به هم بخوبی زندگی کرده اید من می خواهم یک آرزوی هرکدام ازشما را برآورده کنم زود آرزوکنید...

زن گفت اوووووه..من می خواهم با همسرم به سفر دور دنیا بروم.فرشته چوب جادوئیش را تکانداد وبلافاصله دو عددبلیط از یک آزانس شیک وخوب ظاهر شد......حالا نوبت آقا بود.آقا فکری کرد وگفت...به خاطر اینکه این فرصت در زندگی من فقط یکباراتفاق می افته با عرض معذرت ازهمسرم من می خوام یک همسرسی سال جوونتر از خودم داشته باشم.فرشته وزن خیلی ناامید شدند ولی چاره ای نبود وباید آرزو برآورده می شد.فرشته جوب جادوئیش رو چرخوند وچرخوندو....آقا 92ساله شد







نظرات 0