تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1388 | 6:33 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
جوان ثروتمندی نزد یك انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیك خواست.
مرد او را به كنار پنجره برد و پرسید:
- "پشت پنجره چه می بینی؟"
"آدمهایی كه میآیند و میروند و گدای كوری كه در خیابان صدقه میگیرد."
بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
"در این آینه نگاه كن و بعد بگو چه میبینی."
- "خودم را میبینم."
- " دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یك ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازكی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه كن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میكند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند.
- "پشت پنجره چه می بینی؟"
"آدمهایی كه میآیند و میروند و گدای كوری كه در خیابان صدقه میگیرد."
بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
"در این آینه نگاه كن و بعد بگو چه میبینی."
- "خودم را میبینم."
- " دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یك ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازكی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه كن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میكند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند.
تنها وقتی ارزش داری كه شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."
.: RASEKHOON.NET:.