تاريخ : جمعه 24 مهر 1388  | 3:48 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

 دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد

 در چين باستان شاهزاده اي تصميم

به ازدواج گرفت با مرد خردمندي

مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران

 جوان منطقه را دعوت کند تا دختري

سزاوار را انتخاب کند . وقتي خدمتکار

 پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد

 چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده

 بود ، دخترش گفت او هم به آن مهماني

 خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسي

نداري ، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا .

 دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا

انتخاب نمي کند ، اما فرصتي است که

دست کم يک بار او را از نزديک ببينم

 روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به

دختران گفت : به هر يک از شما دانه اي

 مي دهم ، کسي که بتواند در عرض شش

ماه زيباترين گل را براي من بياورد ،

 ملکه آينده چين مي شود دختر پيرزن هم

دانه را گرفت و در گلداني کاشت .

سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد ،

دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و

 راه گلکاري را به او آموختند ، اما

 بي نتيجه بود ، گلي نروييد روز ملاقات

 فرا رسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر

 ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار

زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در

گلدان هاي خود داشتند . لحظه موعود

فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها

 را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام

 کرد اودختر خدمتکار همسر آينده خواهد بود .

 همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را

انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي

سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد :

 اين دختر تنها کسي است که گلي را به

 ثمر رسانده که او را سزاوار همسري

امپراتور مي کند : گل صداقت ...

 همه دانه هايي که به شما دادم

 عقيم بودند ، امکان نداشت گلي

 از آنها سبز شود.

برگرفته از کتاب پائولو کوئیلو







نظرات 0