تاريخ : پنج شنبه 6 اسفند 1388  | 10:45 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
آن گونه که از معارف دینی و آثار بزرگان عرفان و ادب پارسی برمی آید، ریشه های تعصب در جهل و بی خبری و فقدان بلوغ عقلی و عرفانی خلاصه می شود. قرآن عامل تعصب جاهلی اعراب را تقلید کورکورانه از آبا و اجداد می داند: انا وجدنا اباءنا علی امة وانا علی آثارهم مقتدون... لذا آیین پیامبر مبتنی بر بصیرت و روشن بینی بوده و شریعت او «سهله و سمحه» نامیده شده است.
تعصب در لغت تازی از واژه «عصب» مشتق شده که به معنای شدت وغلظت است و تعصب اصطلاحا به معنای سرسختی در برابر حق آمده است. در زبان فارسی برای این واژه می توان اصطلاحاتی چون سخت گیری، یک دندگی، افراطی گری، عدم مدارا و پافشاری بر عقیده باطل را سراغ گرفت. در مقابل تعصب، واژه های تساهل و تسامح و مدارا و تعددگرایی (پلورالیسم) قرار دارد که حاکی از عدم سخت گیری و نوعی انفتاح و نرمش نسبت به مخالفان است.

بی تردید تعصب امری مذموم است، چون نشانی از لجاجت وعدم پذیرش حقیقت است. در مقابل تساهل و تسامح امری پسندیده است وانسان های اهل مدارا به عنوان افرادی منطقی و اهل حق شناخته می شوند.

در ادبیات عرفانی ما، تعصب و خشونت و سخت گیری امری نکوهیده است و متعصبان وخشک اندیشان به شدت مورد سرزنش واقع شده اند. در مقابل از تساهل و رواداری و مدارا تمجید شده و انسان ها جهت دستیابی به حیاتی انسانی و آرام به این فضایل دعوت شده اند. حافظ شیرازی برای رهایی از تعصب و خشونت، نسخه مروت و مدارا را تجویز کرده است:

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است

با دوستـــان مـروت با دشمنــــان مــدارا

مولوی در دفتر سوم مثنوی در ذیل داستان معروف «پیل در تاریکی» انسان متعصب را به «جنین» تشبیه می کند که هم خام و نابالغ است و هم خون آشام است، به عبارت دیگر فرد متعصب هم تاریک بین است و هم اهل خشونت:

سخت گیری و تعصب خامی است
تا جـنـیـنی کار خـون آشـامی اسـت

و این حکایت همان کسانی است که در تاریکی، بخشی از پیکر فیل را لمس کرده و تنها نظر خود را صائب می دانستند و دیگران را تخطئه می کردند.

مولوی در مذمت تعصب و سخت گیری گفته است:

این جهان همچون درخت است ای کرام

ما بـر او چـون مـیـوه های نیـم خام

سـخت گـیـرد خام ها مـر شـاخ را

زانـکـه در خـامی نـشـــاید کاخ را

چون بپخت وگشت شیرین لب گزان

سـسـت گـیـرد شـاخ ها را بعد از آن

عطار نیشابوری هم در مصیبت نامه به ذم تعصب پرداخته و آن را عامل اختلافات دانسته است:

ای تعصب بند‌بندت کرده بند

چند گویی، چند از هفتاد واند؟

در سلامت هفتصد ملت ز تو

لیک هفتاد و دو پر علت ز تو

آن گونه که از معارف دینی و آثار بزرگان عرفان و ادب پارسی برمی آید، ریشه های تعصب در جهل و بی خبری و فقدان بلوغ عقلی و عرفانی خلاصه می شود. قرآن عامل تعصب جاهلی اعراب را تقلید کورکورانه از آبا و اجداد می داند: انا وجدنا اباءنا علی امة وانا علی آثارهم مقتدون... لذا آیین پیامبر مبتنی بر بصیرت و روشن بینی بوده و شریعت او «سهله و سمحه» نامیده شده است. در آیه ای دیگر سر جاذبه پیامبر در رحمت و نرمش او بیان شده است: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک...

در جوامع مسلمان و نیز جامعه ایرانی، تعصب خصوصا از نوع مذهبی کم و بیش به چشم می خورد و دلیل آن قشری بودن دین و مذهب در میان آحاد مسلمانان است. اروپا نیز در قرون وسطی دوران تعصبات خشک وخشونت آمیز کلیسا را سپری کرده و تاریخ بشریت هنوز خاطرات تلخی همچون دادگاه های «تفتیش عقاید» را از یاد نبرده است.

حکومت ها نیز اگر متصف به ایدئولوژی دینی شوند، فی نفسه بسترساز تعصب و عدم مدارا می گردند چون در چنین حکومت هایی معمولا قرائت رسمی حکام از دین، ملاک ارزیابی و برخورد با دیگران قرار می گیرد، نه عقلانیت جمعی و قانون و حقوق. طبعا هر چه این قرائت تنگ نظرانه تر باشد باید منتظر تعصب وبه تبع آن خشونت بیشتری باشیم که اوج آن را در شرایط فعلی می توان در اسلام «طالبانی» یافت. در این حالت، تعصب دینی تفاوت زیادی با تعصب جاهلی یا نژادی و یا دیگر مصادیق تعصب ندارد، چون منشا همه آن ها درشتی و سرسختی در برابر حق است.

البته اقشار مذهبی و حکام دینی نه تنها تعصب را رد نمی کنند، بلکه بر آن می بالند وآن را نشانی از ثبات عقیده و ایمان خود می شمرند. البته با تعریفی که از تعصب رفت، نمی توان ثبات ایمان و عقیده را تعصب نامید. ثبات و استقامت و حق طلبی امری پسندیده است، اما تعصب بدان معناست که افراد عقیده خود را بر حق دانسته و دیگران را باطل می شمرند و بر این اساس با آن ها با عناوینی چون «کافر» و«مشرک» و«مرتد» ویا «غیر خودی» رفتار می کنند.

بنابراین تعصب منحصر به عقیده نیست، بلکه به محدوده رفتار و سلوک هم سرایت می کند و اخلاقیات و مناسبات اجتماعی وعرصه سیاست را با ناهنجاری هایی همچون طرد و خشونت و خودبینی و بدبینی و ریاکاری و حتی جنایت، تحت الشعاع خود قرار می دهد و آسیب های بی شماری را نه تنها به جامعه و حکومت، بل به اصل دین وارد می کند.

البته همان گونه که واژه تعصب گاه دچار خلط معنا می شود، مفاهیم تساهل و تسامح نیز گاه دچار سوء برداشت شده و به شائبه هایی چون بی تفاوتی، بی غیرتی، سازش کاری، ولنگاری و اباحی گری آلوده می گردد. عدم درک دقیق این مفاهیم و ابتلا به افراط و تفریط، موجب تضاربات و بلکه درگیری هایی در سطوح نظری و عملی در جامعه می شود که در جامعه ایرانی خصوصا در سطح نخبگان نمونه هایی از آن به چشم می خورد.

تقابل مقولاتی چون واقع گرایی در برابر آرمان گرایی، پراگماتیسم در مقابل ایدئولوژی و یا سکولاریسم در برابر حاکمیت دینی، نمادی از این تضاربات است که اکنون با گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی در ایران، حادّتر شده است.

به نظر می رسد اگر در عرصه اخلاق و سیاست رشد کرده باشیم، باید از تعصب و خشونت (حداقل علیه هم کیشان و هموطنان خود) رها شویم. پرسش اساسی آن است که آیا جامعه ما اعم از حکام و عموم مردم تا چه حد به تعالیم دینی و نیز آموزه های عرفای بزرگی همچون مولوی و عطار و حافظ و سنایی و... نزدیک شده است؟

صرف نظر از تعامل با جهان خارج، تا چه حد در برخورد با خانواده درون خود یعنی ایران بزرگ، از منطق تساهل و تسامح و مدارا پیروی می کنیم؟ و آیا در این برخوردها خصوصا در برابر کسانی که آنان را چه از لحاظ اعتقادی و چه سیاسی، «غیر خودی» می خوانیم، دچار تعصب و خشونت نیستیم؟

شاید گفته شود قاطعیت و خشونت در برابر دشمن و یا عوامل آن چه ربطی به تساهل و تسامح دارد؟ وآیا حفظ امنیت ملی و اجرای قانون علیه مخالفان و معاندان در کجای دنیا تعصب نامیده می شود؟

اتفاقا پاسخ این دو سوال به قانون بازمی گردد. اگر علیه مخالفان ومعاندان در چهارچوب قانون رفتار شود، مناقشه ای نیست. بحث آن است که تعصب وخشونت ورزی در برخی موارد حالتی فراقانونی و خودسرانه پیدا می کند که نمونه هایی از آن را در قتل های زنجیره ای و یا برخوردهای خیابانی شاهد بوده ایم. گاه نیز برای اقدامات تعصب آمیز و خشونت بار، محمل قانونی به وجود می آید و در چنین مواردی ملاک، نه لبّ و نصّ قانون، که برداشت یک جانبه قانونگزاران و مجریان متعصب قرار می گیرد!

در هر حال به نظر می آید جامعه ما بیش از پیش نیازمند سعه صدر و انفتاح و تحمل و رواداری است. جمهوری اسلامی ایران قبل از آن که منتظر هشدارهای نقض حقوق بشر از سوی مجامع جهانی باشد، خود باید فارغ از تعصبات دینی و سیاسی به احقاق حقوق شهروندان بپردازد وفضای نقد و آزادی بیان و تکثر فکری و سیاسی را فراهم آورد.

البته از آن سو مخالفان نیز به نوبه خود باید متصف به تساهل و تسامح بوده و از تعصب بپرهیزند، چون تعصب دو جانبه نتیجه ای جز تنازع و آنارشیسم و سرکوب به بار نمی آورد و در چنین شرایطی نظریاتی چون تضاد «دولت و ملت» ویا «چرخه آنارشیسم و استبداد» به واقعیت نزدیک می شود.

لازمه این تحول از یک سو گذر از قرائت های تنگ نظرانه وتعصب آمیز دینی می باشد که متاسفانه گاه مبنای سیاست وحاکمیت قرار گرفته و قرائت های دیگر (هر چند دینی) را برنمی تابد. البته این فراخوان لزوما در چهارچوب گذار از حاکمیت ایدئولوژیک به حاکمیت سکولار تفسیر نمی شود، چون به نظر می رسد قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ظرفیت حل معضلاتی همچون تعصب وگام نهادن در فضای تساهل و تسامح را دارا می باشد.

اما از دیگر سو مشکل اصلی آن جاست که خدای ناکرده مبتلا به تعصبات ناشی از هژمونی قدرت شویم که در نمادهایی چون استبداد و خودکامگی و نفی مردم سالاری نمود می یابد. در این جا تفاوتی نمی کند حاکمیت سکولار باشد یا دینی، چون در چنین حالتی ریشه های تعصب را باید در کیش شخصیت حکام و فرهنگ استبدادپرور جامعه جست و جو کرد، نه در نوع حاکمیت.

در پایان خوب است بار دیگر این بیت نغز و پر ژرفا را از مولانا زمزمه کنیم:

سخت گیری و تعصب خامی است

تا جـنـیـنی کار خـون آشـامی اسـت

 منبع: سایت - باشگاه اندیشه






نظرات 0