تاريخ : دوشنبه 9 فروردین 1389  | 5:18 AM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

یک روز بهلول عاقل وارد مجلس اهل سنت شد، بهلول کفشهای خود را از پایش در آورده و زیر بغل گرفت و در بالای مجلس جایی را برای نشستن انتخاب کرد،

بزرگان مجلس که از سنی های متعصب نیز بودند،به وی گفتند: چرا بالای مجلس نشستی و چرا كفشهایت را زیر بغل گرفتی؟

بهلول گفت: این کار داستانی دارد:

یک روز پیامبر خدا وارد مجلسی شد و کفشهایش را در آورد.

ابو حنیفه کفشهای پیامبر را دزدید، گفتند: دروغت واضح است. چون ابوحنیفه با پیامبر هم زمان نبوده.

بهلول گفت: ببخشید،مالکی دزدیده بود. گفتند باز هم دروغ گفتی چون مالكی هم با پیامبر هم زمان نبوده.

بهلول گفت:ببخشید، شافعی کفشهای پیامبر را دزدید، گفتند: باز هم دروغ گفتی چون شافعی هم با پیامبر هم زمان نبوده.

آها، حنبلی کفشهای پیامبر را دزدید، گفتند: باز هم دروغ گفتی، چون حنبلی هم با پیامبر هم زمان نبوده. بهلول گفت:

واینجا بود که بهلول عاقل صدا زد:  ای نا مردانی که همه قبول دارید این 4 احمق با پیامبر خدا همزمان نبوده اند،

پس چه طور احکام دین خود را از این 4 پدر سوخته میگیرید و علی(ع) و اولاد برحقش را رها میكنید؟؟؟؟

                   قال رسول الله(ص): من کنت مولاه فهذا علی مولاه







نظرات 0