تاريخ : شنبه 2 آبان 1388  | 2:23 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

در زمان حضرت سلیمان روزی گنجشک نری با ماده خود گفت:

 

 چرا نمیگذاری با تو جفت شوم؟

 

اگر خواهم قبه ی سلیمان را با منقار خود می توانم بکنم وبه دریا افکنم.

 

 چون باد سخن گنجشک را به گوش سلیمان رسانید تبسم نمود وهر دو را حاضر کرد.

 

 پس به گنجشک نر فرمود: آیا این دعوی که کردی میتوانی به عمل آورد؟

 

گفت: ندای رسول خدا ولیکن شخص خود را نزد زنش زینت دهد

 

 وبزرگ جلوه می دهد وعاشق را به آنچه بگوید نباید ملامت کرد.

 

سلیمان با ماده فرمود: چرا از او روگردانی وبا او بی اعتنایی می کنی

 

در حالی که دعوی محبت با تو می کند؟

 

گنجشک ماده گفت: ای رسول خدا او دروغ می گوید

 

 ودوست من نیست ودعوی باطل می کند

 

 زیرا که با من دیگری را دوست می دارد.

 

پس سخن آن گنجشک در دل سلیمان (ع) اثر کرد

 

 وبسیار گریست وچهل روز از عبادت خانه خود بیرون نشد

 

 ودعای می کرد که خداوندا دل او را از محبت غیر پاک گرداند

 

 ومخصوص خود گرداند.

 

 

 

گناهان کبیره  ج1 ص 53

 

 







نظرات 0