جبرِِییل اذن گرفت که عرض بهشت را بپیما ید.
(جبرییل نیرویی دارد که با یک چشم به هم زدن از آسمان هفتم به زمین می آید)
سی هزار سال حرکت کرد خسته شد.عرض کرد خدایا تو مدد فرما.خدا کمکش فرمود.
سی هزار سال دیگر حرکت کرد خسته شد.
برای دومین بار تقاضای مدد کرد و سی هزار سال دیگر و خلاصه تا سی هزار مرتبه تقاضای تجدید قوا نمود
وهر دفعه سی هزار سال حرکت می نمود.
در این هنگام حوری از حوریان بهشتی سر از غرفه اش بیرون کرد واز جبرییل پرسید: کجا می روی؟
فرمود میخواهم به آخر بهشت برسم.
گفت : خودت را به زحمت نینداز.از وقتی که حرکت کرده ای هنوز از ملک من بیرون نرفتی!
جبرییل گفت: تو کیستی؟
پاسخ داد من حوری از حوریان یکی از مومنین در بهشت هستم.
بهشت جاویدان-ص327
.: RASEKHOON.NET:.