تاريخ : سه شنبه 15 تیر 1389  | 3:53 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian
حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»
گفت : بلی،
روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
گفتم : « والله این بسی خوش بود غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را (آن قسمت ) را می پخت و پیش من می آورد. و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.

پرسیدم که این چیست؟ گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید).
وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟
گفت : « سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند
گفتند : « پس تو کریمتر از او باشی!
گفت : « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم ؛ اندکی بیش ندادم.»
نظر فراموش نشه  






نظرات 0