تو همانی که بر کشتی سوار نشدی . خدا را نادیدده گرفتی و فرمانش را . به پدرت پشت کردی ، به پیمان و پیامش نیز .غرورت ، غرقت کرد .
دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی
کوه ها
!
پسر نوح گفت : اما آن که غرق می شود ، خدا را خالصانه تر صدا می زند
،تا آن که بر کشتی سوار است
.
من خدایم را لابه لای توفان یافتم ، در دل مرگ و
سهمگینی سیل
.
دختر هابیل گفت : ایمان ، پیش از واقعه به کار می آید
.
در آن
هول و هراسی که تو گرفتار شدی ، هر کفری بدل به ایمان می شود
.
آن چه تو به آن
رسیدی ، ایمان به اختیار نبود ، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست
.
پسر نوح
گفت : آنها که بر کشتی سوارند ، امنند و خدایی کجدار و مریز دارند
که به بادی
ممکن است از دستشان برود
.
من اما آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با
چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش میکنم
.
خدای من چنان خطیر
است که هیچ توفانی آن را از کفم نمی برد
.
دختر هابیل گفت : باری ، تو سرکشی
کردی و گناهکاری . گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد
.
پسر نوح خندید و خندید و خندید
و گفت : شاید آنکه جسارت عصیان دارد ، شجاعت توبه نیز داشته باشد
.
شاید آن خدا
که مجال سر کشی داد ، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد
!
دختر هابیل سکوت کرد و
سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت : شاید ، شاید پرهیزگاری من به ترس و تردید آغشته
باشد ،
اما نام عصیان تو دلیری نبود . دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر . مجال
آزمون و خطا این همه نیست
.
پسر نوح گفت : به این درخت نگاه کن . به شاخه هایش
.
پیش از آنکه دست های درخت به نور برسند
.
پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند
.
گاهی
برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد
.
گاهی برای رسیدن به خدا باید از
پل گناه گذشت .من این گونه به خدا رسیدم
.
راه من اما راه خوبی نیست . راه تو
زیباتر است ،
راه تو مطمئن تر ، دختر هابیل
!
پسر نوح این را گفت و رفت
.
دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد و
سالهاست که منتظر است و سالهاست که با
خود می گوید
:
آیا همسریش را سزاوار بود
!
خانم نظر آهاری
.: RASEKHOON.NET:.