ای یاور اهل ایمان و ای منتهای ارزوهای عارفان وای فریادرس فریادخواهان و ای دوست دلهای راستگویان وای یکتا خدای عالمیان ،آیا در باره تو ای خدای پاک و منزه و ستوده صفات!گمان می توان کرد که بشنوی در آتش فریاد بنده مسلمانی را که به نا فرمانی در دوزخ زندانی شده و سختی عذابت را به کیفر گناه می کشد و میان طبقات جهنم به جرم و عصیان محبوس گردیده و ضجه و ناله اش با چشم انتظاری و امیدواری به رحمت بی منتهایت به سوی تو بلند است و به زبان اهل توحید تو را می خواند و به ربوبیتتت متوسل می شود باز چگونه در آتش عذاب خواهد ماند ؟در صورتی که به سابقه حلم نامنتهایت چشم دارد؟ یا چگونه آتش به او ناراحتی رساند و حال آنکه به فضل و کرمت امیدوار است ؟یا چگونه شراره های آتش او را بسوزان با آنکه تو خدای کریم ناله اش را می شنوی و مکانش را در جهنم می بینی؟یا چگونه شعله دوزخ بر او احاطه کند با آنکه ضعف و بی طاقتی اش را میدانی؟یا چگونه در طبقات آتش به خود بپیچد و مضطرب بماند با آنکه تو به صاقت او آگاهی؟یا چگونه ماموران وزخ او را زجر و ازار دهند با آ که به صدای یارب!یا ب! تورا می خواند؟یا چگونه به فضل تو امید آزادی از آتش دوزخ داشته باشد و تو او را به دوزخ واگذاری؟ هیهات که هرگز چنین معروف نباشد و این گمان نرود و به رفتار با بندگان موحدت که همه احسان و عطا بوده این معامله شباهت ندارد. پس من به یقین قاطع میدانم که اگر تو بر منکران خدائیت حکم به آتش قهر خود نکرده و فرمان همیشگی عذاب دوزخ را بر معاندان نداده بودی محققا تمام آتش دوزخ را سرد و سالم می کردی و هیچ کس را در آتش جای و منزل نمیادی. و لیکن ای خدا، نام های مقدست مبارک است و قسم یاد کرده ای که تمام دوزخ را از جمیع کافران جن و انس پر گردانی و معاندان را ر آن عذاب مخلد سازی و تورا ستایش بی حد و عظیم سزاست که اوجود آ نکه ابتدا خویش را ثنا گفتی و به همه خلق از بزرگواری و صرف لطف و کرم انعام نمودی باز در کتاب خود فرمودی آیا انکه مومن است با آنکه فاسق است یکسانند ؟ هرگز یکسان نیستند.ای خدای من وسید من از تو درخواست می کنم به ان قدرتی که عالم را بدان مقدر کردی و به مقام قضای مبرم که بر هر که فرستادی غالب و قاهر شدی که مرا در همین شب و همین ساعت ببخشی و از من درگذری به خاطر هر جرم وگناهی که کرده م و هر کار زشت که پنهان داشته ام..

 


 

........الهی امین


 



 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در چهارشنبه 24 فروردین 1390  ساعت 4:52 PM
نظرات 0 | لینک مطلب



انتم فقرا الی الله.........> شما فقیران به سوی خدا هستید.
اولین فایده با خدا بودن : هدفمند شدن زندگی است.

هدف باید مورد علاقه انسان باشد.
هدف نقطه ای است که باید برای انسان شیرین باشد .

با خدا بودن برای انسان باید شیرین باشد.


هر کسی دینداری برایش سخت است و به جایی نرسیده با دینداری........
با خدا بودن را با دینداری یکی نگرفته است .

دومین فایده با خدا بودن: بیشتر آشنا شدن با خدا

در دنیا و اخرت نیاز دیگری جز اشنا شدن با خدا نداریم.

سومین فایده با خدا بودن: با خودت آشنا میشوی(مقدمه دومین فایده)

با خود آشنا شدن ....> می فهمیم چه می خواهیم...

با خدا بودن انسان را به معرفت نفس می رساند .

آنوقت انسان خود را هرز نمی دهد .قیمت خود را می فهمد.در مورد خود غلط قضاوت نخواهد کرد.

هر کس معرفت نفس پیدا کند عشق به خود پیدا می کند به خود می بالد(جدا از خود خواهی است)

ذرات وجودش مدام در حال رقصند که عالم را زیر پایش می لرزانند از این که آدم است از اینکه چنین نفسی پیدا کرده است.

با خدا بودن شرایطی را اقتضا می کند و رفتارهای خاصی را می طلبد.

وقتی احساس غم میکنی چگونه باید با خدا باشی؟
 وقتی احساس شادی می کنی ؟
وقتی احساس عاطفه نسبت به دیگران می کنی؟
وقتی از کسی کینه داری چگونه باید با خدا باشی ؟...

چهل روز با خدا باشید ببینید چه نتیجه ای می گیرید.

کسی که با خدا بودن را تجربه کند بهشت او از همان لحظه آغاز خواهد شد .
متفاوت خواهد شد.


 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در سه شنبه 7 مهر 1388  ساعت 8:14 AM
نظرات 4 | لینک مطلب



  اللهم و صل على ولى امرك القائم المؤمل و العدل المنتظر. و حفه بملائكتك المقربین، و ایده بروح القدس، یا رب العالمین. اللهم اجعله الداعى الى كتابك، والقائم بدینك، استخلفه فى الارض كما استخلفت الذین من قبله مكّن له دینه الذى ارتضیته، ابدله من بعد خوفه امنا، یعبدك لا یشرك بك شیئا ... امشب از شمع رخت سوخته پروانه ما   آتش افتاده ز رخسار تو در خانه ما    چشمهامان خسته است. گویى در غبار اوهام فرو رفتهایم . دستهاى لرزانمان در انتظار دامان ترحم است . و این، گونههاى خشكیدهمان كه در قحطى شبنم مىمیرد ! كاسههاى گدایى احساسمان را بنگر كه به خشكسالى معرفت دچار شدهاند . كجاست آن ییلاق سبز نگاهت كه سپیده دمانش شبنم افشان است؟ كجاست آن حضور نورانى كه لحظههاى حیاتش ثانیههاى بارانى و زمزمههاى نورانى است؟ كجاست آن خضرا نشین صحرا گرد كه قافله عشق را رهنماست؟ كجاست آن مشعلدار نیمه شبان تاریك؟ اینك كه جهان در تاریكى نیایش است و انسان در بیابان جهل قدم مىزند . اینك كه زمین در خشكسالى قنوت، آواز مرگ را زمزمه مىكند ! اى مهربان! او را برایمان بنمایان كه كاسههاى گداییمان را به تصدقى پر سازد و گونههاى بهت زدهمان را دست نوازشى كشد و لب هاى خشكیده معرفتمان را آب ظهور بنوشاند و سینه غربت كشیدهمان را به قربت محبت برساند. نگاه او را عشق مىورزیم . زده بر عرش برین رایت فتح، آیت نصر عجل الله تعالى فرجه، حجت عصر شده بر ذات وى آیات خدایى، همه حصر شده بر شخص وى اجلال الهى، همه قصر ابد الله بقائه، رزق الله لقائه خلق الخلق به ثم له جل علاه . اى پروردگار مهربان ! صلوات و تحیت فرست بر ولى امرت. كه آرزوى سینههاى سوخته و نگاه هاى منتظر است . پروردگارا ! فرشتگان مقرب را نگاهبانان او قرار ده. اینك كه او تنهاترین مرد افلاكى زمین است ... پروردگارا ! مهدى، هدایتگر انسان به سوى كتاب مبارك تو خواهد بود. نور را در زمین گسترش خواهد داد. و براى اقامه دین تو قیام خواهد كرد . پروردگارا ! آن سلطان هدایت را، ملك سلیمانى ده و فراتر از آن، مملكت دو جهانى كه خوبرویان آینه خوبى اویند . او را در زمین، خلیفه خود گردانیدى چون پیشینیان از داوود و پیامبران، كه او مجموعه صفات پیامبران و امامان است . صورت حزینش دلرباتر از داوود و زیبایى چهرهاش بهتر از جمال یوسف و سفره عشقش نمكین تر از همه . پروردگارا ! عشق را با دستان او بر قلب ها حاكم گردان و توحید را با جام او بر جان ها بچشان . او هرگز از ستمكاران نخواهد هراسید و شریكى براى تو قائل نخواهد شد و او زیباترین استعاره رحمت توست . خدایا ! او را براى انسانیت، نگاهدار ... .


 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در سه شنبه 7 مهر 1388  ساعت 8:11 AM
نظرات 0 | لینک مطلب



 

پائیزان ،همه ی برگ ها را از شاخه ها چید؛ورق ورق دستنوشته های بهار ، روی سنگفرش های غمناک ،شکست!دیگر اثر سبز نمانده!دقایق مدید خموشیت سرما تا مغز استخوان مان رسیده؛یک عمر آزگار انتظار است و انتظار!..

طفل هایمان جوان شدند ؛جوانها به پیری رسیدند ؛ پیرهامان آرزویت را به گور بردند!آخر دردت به جانم !این فرسودن و نیاسودن را پایانی نیست!؟تو فکر می کنی یارای بیش از اینم هست!؟خبر داری!می دانم اما من...من نباید بدانم کبوتر "امن یجیب " ام را به کدام سو پر دهم؟نباید بدانم به قاصد خویش کدام مقصد را نشان دهم؟ عزیز دلم!یکی را بفرست خبر نیامدنت را تکذیب کند!یکی را روانه کن از این مرداب مرده راهی به نهر بگشاید!در ورانه ی سینه هامان هزار بوف مفلوک تو را می جویند. کو مهدی؟کو مهدی؟این کوکوی غریبانه جواب ندارد؟ زندگی آمیخته با تاسف و حیرت!هر که شهید تو باشند را زود به خاک می سپارند؛هر که برایت بمیرد سر می برند.

تو میدانی بگو حسین در گوش زهیر از کدام رمز بی قراری گفت؟ بگو کدام پرده ی پریدن را برایش کنار زد؟بگو زهیر در شب مردمک حسین کدام ستاره را تماشا کرد؟ همین ها را برای من هم بخوان تا دیگر راهم را از تو جدا نکنم...

نگاه از تو برنمی داریم ؛ می ترسیم یک پلک زدن ، تصویر تو را از کف بدهیم ! تو قد افراشته ای و به هر تار پیراهنت فرشته ای آویخته!مویت را دست نسیم آرام می بافد ؛شال سبزت در دست دبور می رقصد؛عبایت از بال پروانه ،ردایت از گلبرگ ؛ عمامه ات از کهکشان ؛خاتمت عقیق تعلق ماست! بر طاق ابرویت عندلیب می خواند و در شیار پیشانیت هد هد به تسبیح است:

حاش الله ،ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم (1)

این صورت بشراّ سویا که تو داری هیچ تصویر دلباخته ای را به خود وانمی گذارد ؛این سیمای به شکر آغشته در کاسه ی گلها شهد می ریزد ؛ تین و زیتون ، آیات طراوت تو اند ! به آتش بکش جگرهامان را! بسوزان سر تا به پایمان را! کوچه ها ی گشت و گذارمان به بن بست رسیده؛راه آسمان را بستند؛کی باشد مهدی بیاید...کی باشد مهدی بیاید...

 

 

..................................................................

1:سوره یوسف ایه 31 :این بشر نیست که فرشته ای بزرگوار است.

 

 

 

 

                                                                       از کتاب میثاق و سپیده



 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در سه شنبه 7 مهر 1388  ساعت 8:09 AM
نظرات 0 | لینک مطلب



 

گاه اگر دست به دعا برمی داری ، قلب خویش را پیوند می زنی با معبود و با سر انگشتان امید ،دخیل می بندی به ضریح اجابت . دل اگر صیقلی باشد ، حقیقت نور در آن انعکاس می یابد و اگر زنگار بر آیینه بنشیند ... امان از غفلت آنگاه که آدمی را گرم دنیا بخواهد ؛ اه از بی خبری ... اه

چشمان امید و دستهای دعا و دل سر گشته و روح جستجوگر ، همه به دنبال اویند ؛آنکه عالمیان را شیدای خویش خواسته است واله و سرگردان ... و هم از اینروست که پروردگار الله نام می گیرد و هم از اینروست که آدمی تمامیت عمر در جذبه عشق قرار دارد و در میدان دعا در تکاپوست ... و مگر نه آنکه خداوند آدمی را بر قنداقه عبادت خویش آفریده است و مگر نه آنکه ریسمانهای متین از آسمان آویخته است تا جن و انس بر آن بیاورند ؛ و مگر نه آنکه تو را سبب متصل ارض و سما خوانده اند ؟ پس چه باک اگر زندگی تنها با تو معنی شود و عالم با یاد تو بر مدار خویش استوار ماند ! ...

سلام بر تو که داعی الی الله و داعی من الله ... در پیشگاه پروردگار آنگاه که قلم ، آنچه مقدر اولین و آخرین بود ، بر لوح تقدیر نگاشت و در فراسوی اعصار ، اهل حق را اسیر چنگال شب پرستان ساخت وآنگاه که قضای حکیم همه اولیایش را در بند اباطیل خواست ، آنگاه که انبیا و اوصیایشان را مقتول و مسلوب پسندید ، آنگاه ... نور تورا از شجره طیبه ای که نور می پراکند، برآورد و تو را سر به ودیعت نهاده شده قرار داد در عظمت دل دریایی مادرت ! آنگاه تو را ایستاده خواست تا برخیزی ؛ بیایی و خفتگان را بیدار کنی ! مردگان را برانگیزی؛ بعثثی دوباره بر آری ؛ زیستی نو بسازی و دست گیری و توان بخشی ... حکایت تو و ما حکایت بعثث دیگر باره انسان است در دیجور جاهلیت نفس و بر فراز حرا روح ...

این چنین تو داعی الی الله ای که مبعوث شده ای به دعوت از پیشگاه او و بیهوده نیست اگر فرموده است فانی قریب . این قرب میان ما و او در نزدیکی ما و تو تعریف می شود او قریب است و تو قربی و اگر برهوت بی تو بودن طی شود دیگر آیا فاصله ای میان عارف و معشوق ،میان سالک و مقصود می ماند !؟....

بیا و سر این اتصال را از علی بن مهریار بپرس که بیست بهار برای رسیدن به او گرداگرد بیت الله طواف می کند و عاقبت می یابدش و می شناسدش . اگر آدم (ع) پس از سالها دوری از حرا و پس از گریستن ها و سوختن ها ، او را در عرفات می یابد و عرفات از اینروست که دیار آشنایی نام می گیرد ، پس شاید این رسم خلقت است که آدمی ، مطلوب خویش را در وادی تعریف پیدا کند ؛ و مگر نشنیده ای که امام تو هر سال ، غروب نهم ذیحجه را در عرفات است و بر زبان ذکر عمیت عین لا تراک می راند ؟! 

خوشا یادهایی که تو را یادآور شوند ! خوشا دستهایی که سوی تو اشارت کنند ! خوشا راهی که به کوی تو دلالت کند ! ... خواستم بگویم راهها اما یادآورم که راه تو تنها از آن گذرگاه می گذرد که به نازکی موی و به تیزی شمشیر است ؛ وادی ورع . و نام این راه را هر روز می برم آنگاه که راز به نماز می گشایم اهدنا الصراط المستقیم ... پایان این راه به خیمه تو می رسد ؛ خیمه ای که در سراسز عالم گسترده است و هستی را در احاطه دارد ؛ جایگاهی که نشان است و نشانه است و خانه ای که صاحب خانه اش سینه ای به فراخی تاریخ دارد و علی به عمق اقیانوسها ؛ میزبانی که جانش ممزوج نور منیر است و از همان ابتدا نام او بر لوح خاطر خویش حک نموده ...

اگر برابرت سر به خاک ادب ساییدیم ، خرده مگیر ! اگر لحظات را به یاد تو به دست زمان سپردیم ، ملامتمان مکن ! ما اگر هنر کنیم ، به ذلت خویش مقابل تو پی می بریم . تو آنکسی که خدایت محل نزول علم خواسته است ؛و تو آن آیتی که سترگ تر از تو تصور نمی توان برد ؛ مور کجا عظمت سلیمان می تواند دریافت ؟! ذلیل کجا عزت عزیز را در پیمانه تنگ تجسم ، یارای تصویر دارد ؟ بهتر آنکه وصف تو را از تو بخواهم ، آنگاه که با بندبندم پیام درود به دست صبا می سپارم .

 

... السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته ...



 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در دوشنبه 6 مهر 1388  ساعت 8:36 AM
نظرات 0 | لینک مطلب



 

xo0gue.jpg

باز دلم امروز سراغت را از گل نرگس گرفت امروز  دلم درهوایش پر

بود از بوی عشقت ولبریز شد ازآن عطرخوش و درآسمان به اوج

رفت و مانند پرستویی سرگشته دنبال تو مسافر عاشق می گشت می

گشت به دنبال یه نشانه ...تنها نشانه ای که ازتوداشتم می دانستم که تو

مسافری ویک روز جاده ها توراازما گرفتندوشدی مسافر جادها ی

غربت ،اماایندفعه دلم تورادرآسمان جستجو می کرد..می گشتو ازهر

پرستوی مهاجر سراغت را می گرفت ، انگاری پرستو ها در

چشمانشان ازتو نشانه ای داشتند این رااز اشک گوشه ی چشمشان

فهمیدم،ولی چرا گاهی سرشان رادرگریبان می بردندو غمگین به آسمان

نگاه می کردند؟؟؟مسافرغریب من، چه به آنها گفتی چه درددلی کردی که

اینجور دیوانه وار همیشه درحال هجرت ودربه درند ، اصرارکردم وباز

پرسیدم،گفتندبااشک دیده هم گفتند ولی آنقدر باتووآنها فاصله داشتم که

ازگفتنشان چیزی نفهمیدم ،(آقاجان ببین باخودچه کردم )ولی یک

چیزرابانگاهشان به من فهماندندآنکه توهنوز مسافر همان جادهاهستی

وخواهی امدباکوله باری از عدل ومهربانی ....وما چشم انتظارانت،

بایدامدنت راباتمام وجودازخداالتماس کنیم ..تا بازدوباره نورت

رادربرق چشمان آنهاببینیم ....

گل نرگسم

 منتظرت خواهم ماندتاآخرعمر

((((اللهم عجل لولیک الفرج))))


 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در دوشنبه 6 مهر 1388  ساعت 8:35 AM
نظرات 0 | لینک مطلب



 


خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم...

خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن

 درگرداب فراموشی وسردرگمی

 است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

 روزبه تو که سر چشمه تمام

 حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....

خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:

خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

خدایا،شرمنده ام اززیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.

خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هرروباعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.

خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد توطلب عفوکنم.خدایابه کدامین گناه اشک شرم ازدیده جاری

سازم.هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم

 وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال

 سخن گفتنم نداد.

 

خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پروبالی ده تا خودش

 راازاین قفس رهایی بخشد

 وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .

خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی

 خواهی

خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که

 خودازکرده خویش آگاهم .

چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام.

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است.

بارلاها،چگونه می توانم روی بهتوبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم.

بارلاها،توازعلاقه ی من نسبت به خودات آگاهی ومی دانی که چقدرمشتاق رسیدن توام ولی هروقت

 که تصمیم گرفتم که به

 سوی توبیایم گناه به سراغم آمدومراازتو دورساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم

که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزورابه من نداده است.

بارلاها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره

 زاری که درپیش روی من است

 می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیا یدآرزوی رسیدن به تورااین باراوارمن بستاند.

پس ای پروردگاربی همتا  به لطف وکرم خویش مراازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را

از هرچه بدی است پاک کنم.

خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن راتجربه کنم

 
مهربانم! مرا چه می شود. شوقی است در اندرون دلم که مرا به سوی تو میخواند. مرغ دلم را هوای پریدن در سر است. طاقت آن ندارد که لحظه ای را بی یاد حضرت دوست سر کند. بی قرار و اشفته ام. ای یار! ای زیباترین یار! مرا آنی کمتر ازآنی به خودم وامگذار.  در اندرون من خسته دل آوایی است که به یاد تو مینوازد نغمه طرب انگیز و شور انگیز زندگی را. شوق وصال تو است که راهها را بر من هموار میسازد.مرا چه میشود امشب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!آسمان چشمانم بارانی است.  وآسمان دلم شهاب باران.  به کجا بگربزم ای یار ای زیباترین یار.به هر طرف که مینگرم تو را می بینم.در تمام دلتنگیهایم تو را می یابم. همه راههای زندگیم به سوی تو است که ختم می شود. با نام توست که ارامش می یابم. شوق وصال تو است که فراق را بر من هموار می سازد. نگاه مهربان توست که شور زندگی را به من هدیه می نماید. دستان مهربان توست که مرا چنان  کودکی به دنبال خود می کشد. به خودم می نگرم و به سالهای که پشت سر نهاده ام در تمامی راهها حضور تو ای مهربان ادامه مسیر را برایم هموار کرده  است این همه مهربانی؟ این همه لطف و من در ازای این همه محبت چه برایت اورده ام! کاش من نیز چون خورشید بودم خورشید سوزان که حیات را برای همه هستی به ارمغان می اورد. من چه خوشبختم که زیبا رویی چون تو را دارم مهربانی چون تو را دارم. هر صبح با خنده زیبای توست که چشمانم را به سوی هرچه لطف است می گشایم و تویی که بوسه های مهرت را به سوی من میبارانی. من دم گرم تو را آن هنگام که بر لبهایم بوسه میزند حس میکنم. کیست که تا این حد بتواند با من مهربان باشد. کیست که تا این حد بتواند به من نزدیک باشد حتی نزدیکتر از خود به خود. پنجره نگاهم را به هر سمت که میگشایم تو را می یابم. تو را می ستایم من ای عشق تو را با تمام نیازی که دارم به تو می ستایم. مرا بازگردان! مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان.




 نگاشته شده توسط مجيد غلامرضايي در دوشنبه 6 مهر 1388  ساعت 8:33 AM
نظرات 1 | لینک مطلب




  • تعداد صفحات :2
  •    
  • 1  
  • 2  

POWERED BY RASEKHOON.NET