معجزه ٔ آسمانی
قرآن بخوان که بَهرِ تو آرَد هزار سود و ثمرات
تا کُند زِ تو دور ، درد و رنج و سختی و صدمات
الگوی خود بدان تو هر آیه آیه از این معجزه را
ذکر هر روزَت بُود بَر آلِ اَحمَد بر مُحَمَّدْ صلوات
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
دل دیوانه
دیدی که غمت با دل دیوانه چه ها کرد
بغضی که نشسته در گلو را به چه وا کرد
با آه و غم و اشک و پریشانی و غصه
یک عمر دلم با دل دیوانه چه تا کرد
علیرضا قاسمی
فی البداهه 20/دی/1395
ادامه مطلب
انتظار
می نویسم بر مزارم یادگار
من همیشه بوده ام چشم انتظار
چون چشیدم طعم تلخ انتظار
تلخ شد بر من زمان و روزگار
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
ادامه مطلب
آرزوی دیدار
آرزوهای جوانی ام همه بر باد رفت
این یکی را آب بُرد آن یکی با باد رفت
بس بلند و پوچ بودند همه آمال من
هر کدام از آرزو ها نوبتی از یاد رفت
من نمی فهمم مگر من آرزوهایم چه بود
محو شد هر یک ز آمالم بسان خاک و دود
آرزویم جز ظهور مهدی موعود نیست ...
عمر من طی شد جوانی هم برفت آخر چه زود
آرزویم بوده باشم در رکاب مهدی صاحب زمان
یا امیری یا حبیبی رحم بِنما بر دلم آقا امان
من نمیخواهم بمیرم تا ندیدم روی چون ماه تو را ...
ای خدا حرف دلم را از دل بشکسته و سردم بخوان
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
فی البداهه : 19/دی/1395
ادامه مطلب
به نام یگانه خالق هستی بخش
با سلام
امروز قصد دارم 2 تا داستان از مجموعه داستان های زندگی ام رو براتون بذارم تا بخونید و لذت ببرید ... داستان ها یکی در مورد دوران کودکی ام و موتور سواری می شود و دیگری داستان استخدام در یک ارگان که در قالب طنز براتون محیا کردم ...
امیدوارم لذت ببرید ...
داستان اسیر دست تقدیر
PDF _ 350 kb
دانلود داستان
http://s9.picofile.com/file/8281579642/Asire_Daste_Taghdir.pdf.html
داستان طی طریق
PDF _ 380 kb
دانلود داستان
http://s9.picofile.com/file/8281580242/Story_s_Selection.pdf.html
ادامه مطلب
به سوی تو
به هر زمان که می شود نظر کنم به روی تو
به هر طریق که می شود گذر کنم ز کوی تو
اگر که رخصتی دهی بر این دل شکسته ام
به قدر مستی ام فقط بنوشم از سبوی تو
فی البداهه : علیرضا قاسمی
14/دی/95
ادامه مطلب
بسم الله ...
مزیّن کن تو کارت را به نامش
ببر بـالا دو دستـت را بخوانش
که باشد بهـر تو کافی همین نام
گر ای شیخا تو محتاجی به راهش
***
تو شیطان را ز نـزد خود برانش
هم او را باعـث و بانـی بدانش
چـو هـر جا فتنه ای برپا بدیدی
بـدان او هست و کارش کار آتـش
***
چو دیدی فتنه را پس کن تو یادش
ببـر نـامی ز یـزدان کـن خطابـش
رهـا کن تیر حـق را همچو طوفان
بـزن بـر قلـب دشـمن همچو آرش
علیرضا قاسمی ( آ.شیخ )
ادامه مطلب
درود بی پایان ... { صلوات بر محمّد (ص) و آل محمّد }
ذکر هر روزت بود شیخا درود
بر محمّد ، آل احمد ، نوح و هود
کن جمیع خلق را زان پس دعا
تا ملائک بهر تو آیند فرود
***
آن زمان کز آسمان آید سرود
آتشی آید زمین را غرق دود
حق تعالی می دهد بهرت ندا
اینک ای شیخا شده یوم الورود
***
زان سلام و تهنیت ها و درود
لکه ای از لکه ها از تو زدود
همچو خورشیدی که تابد وضحا
آید اینجا بهر تو صد ها به سود
علیرضا قاسمی (آ.شیخ)
ادامه مطلب
ولیمه !
ای خوشا امشب که با دوستان خویش
می کِشیم مرغ و کباب را هم به نیش
پارچ دوغ و سبزی و ماست و کره
کاشکی گوشت بره باشه یا که میش
می کشم من سفره را با پا به پیش
با تفکر می کشم دستی به ریش
ای که کفگیر به دستی و برنج را می کشی
ما مریض داریم بکش یک ظرفِ بیش
چون رسیدم من بدان ته لقمه های آخریش
ناگهان دل دردی آمد سوی من از پس و پیش
ای که ماشینت پراید است و شتابان می رود
این اسیرِ بندِ خوردن را ، به دکتر می بریش ؟
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
روز قدس
خنجر گرم کین تو رفته به قلب من فرو
کودک بی گناه را دریده آن گرگ دورو
جمعه به صحنه می روم برای التیام تو
هم لعن می کنم عدو هم نظرِ انتقام تو
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
شاه خراسان
کافر از جهل خویش به شیعه بگفت
این بارگاه و گنبد زر را که را سزاست ؟
گفتا بدو که صاحب این بارگاه با شکوه
مولای هشتم ما علی ابن موسی الرضاست
کافر کمی به فکر فرو رفت و بعد از آن بگفت
نکند فرزند مولایتان علی مرتضی است ؟
گفتم بلی که به حق این بارگاه با شکوه
تنها به شاه خراسان ، رضا ، سزاست
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
شهادت جواد الائمه (ع)
جوان ولی کامل از تمام جهات بود
نور چشم شیعیان در دعا و جهاد بود
خار چشـمِ دشمنانِ زمـانِ خویش
شهیدِ راهِ پدر ، آقا امام جواد بود
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
میلاد امام حسن مجتبی (ع)
امشب شب میلاد آقا ، حسن مجتبی است
فرزند فاتح خیبر ، مولا علی مرتضی است
کریم اهل بیت آمد به دنیا ولیکن از این خبر
خرسند پیامبر خاتم ، محمد مصطفی است
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
جمعه ها
در جمع بین دوستان گلهای باغ و بوستان
هر کس یه پیشنهاد داد سوال کرد و جواب داد
کجا بریم ما امروز خوش باشیم و دل افروز
یکی می گفت بریم باغ آی بری باخ بری باخ
اون یکی داد یه ایده یه جا می گم که عیده
بیاین بریم به ناژنون دشت گلای واژگون
پر از دار و درخته دل کندنش چه سخته
اون یکی گفت نه اصلا دیدم که راه و بستن
با موتورم که سرده کی گفته داره صرفه
خودم می گم یه جا رو چند جا دیدم بِچارو
که رفته بودن تختی با یه وانت به سختی
میون اون جمعیت یکی می گفت طبیعت
تختی که جای ما نیست ورزش که کار ما نیست
باید بریم به جنگل به جنگ چرک و انگل
هوای پاک و عالی لم بدی روی قالی
اصلا می ریم به صفه پهن می کنیم یه سفره
جوجه کباب و شیشلیک چه خوش میگذره پیک نیک
با این فکرای واهی همه با هم یه آهی
کشیدن از ته دل که ای جمعه سنگ دل
دارن همه انتقاد از نبود اتحاد
جمعه که دید بچه ها بزرگ ترا ، نوچه ها
هستند به فکر تفریح تصمیم گرفت به تبلیغ
اول یکم نگاه کرد بعد با همه وداع کرد
حرفش رو گفته جمعه تو قالب یه جمله
همین که با هم هستیم در های غم رو بستیم
نیازی نیست به بیرون جوجه و مرغ و بریون
میشه حتی تو خونه دل ها آواز بخونه
" فقط با یک ذهن باز زندگی رو زنده ساز "
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
گمگشته !
شباهنگام قدم هایم به زیر نور مهتاب
بـه دنبالـم هـزاران کـرم شـب تـاب
مـن اینجا گُـم شدم در پیـچش راه
نـدارم رهـنـمـایـی روی لـب تـاب
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
چخماق !
منم چخماق نور افروز
که گرما میدهم در سوز
دو دستم را به هم کوبم
شود روشن ، شبت چون روز
من از دیروز و از امروز
از پـاییز تـا نـوروز
کنارت بودم و هستم
به سان مادری پا سوز
تو از اعماق قلب خود
محبت بر دلم آموز
ای مهربان و ای دلسوز
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
محلی پوش
آهـای آهـای دختر خـوب ایـلام
لبـاس محلـی پـوش شهـر ایمان
رسم و رسوم شهرتون و حفظ کن
ای از تبـار گـرم و خشک ایران
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
پرچم ایران
پـرچـم مـا سـه رنگ اصلی داره
حتما یه مفهوم و یه قصدی داره
سبز کـه میگن به یاد سر زندگی
درخت و بـاغ و گـل و سبزینگی
سفید ، مثل قلـب پاک و روشن
نشونـۀ صلـح و صـفا و گلـشـن
قرمـز به رنگ خون پـاک شهید
دشمن میترسه از شهیدان شدید
هـک شـده در مرکز پـرچـم ما
بـه خط خـوش نـام جلیـل الله
پـس تـو بدان ای کودک ایرانی
کـه بـا خدا و پـرچـمت بمانی …
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
باران رحمت
هوا آبی ولیکن می چکد از آسمان باران
همان آبی که شوید غم ز قلب نابکاران
خداوندا گرفتیم روزه در این ظلّ گرما
عطا فرما تو عیدی بر دل این روزه داران
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
سیه خال
من عاشق یک خال سیه روی لبم
من منتظرم پس ز شما یک طلبم
یک جمعۀ دیگر شد و بهتر که نشد
حال من بیمار که در تاب و تبم ...
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
چشم انتظار
جمعه های ما همه بی روح و خسته اند
پلـک های ما همه گـویی کـه بسته اند
چشم انتظـاریمان را بـه سر رسـان آقـا
دل هـای مـا هـمـه گـویی شکسته اند
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
درس وفا !
مو سپید کرد و قد کمان و دستش عصا گرفت
وز زمین و زمان ، هدیه تنها ، جفا گرفت
با رنگ خون نوشت ، بر لوح سرنوشت
شیخی برفت ، که عالم از او درس وفا گرفت
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
فال !
گفتا به عاشقی که درد و دلت چیست ، بِنال
گفتا که گرفتم ، بعد حمد و قل هو الّه ، فال
گفتا که چه آمد مگر ، کین چنین شدی ، بی حال
گفتا که نصیبم شده یک دختر موّال ، با مال و منال
گفتا که بُود نیک ، پس درد و دلت چیست ؟
گفتا که نه شیخا ، طرف پیرزنی است کور ، کر و لال
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
بَزَک !
خواهرم به کوی و خیابان خود را بَزَک مکن
بین آدمیان گرگ است ، خود را بُزَک مکن
این پند شیخ را ، بشنو به جان و دل ...
در تار عنکبوت خود را چو کفش دوزک مکن
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
دست وِلی !
گفتند به شیخ یک جوان بر موتورش دست وِلی میرود و بی فرمان
گفتـا کـه نباشـد بـه جنـون هیچ دوایـی و نـدارد درمـان
گفتند کـه شیخا تـو بگو ما چه کنیم قبل وفاتش بـه وفا
گفتا که دعایش بنمایید بیفتد ز سرش شور جوانی به امان ...
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
زیبا صنم !
می خواستم که با تو زیبا صنم ازدواج کنم
قلبم به لطف عشق تو مملو ز ابتهاج کنم
لیکن زدی به سینۀ شیخ دست رد که من
عاشق نگشته از خدا و تو مرگ احتیاج کنم
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
تیپ !
دید شبی شیخ سر کوی جوانی همه رنگ
برسرش ژل به لباسش گِل و شلواری تنگ
گفتا که عجب تیپ زدی بهرِ دلِ سادۀ خود
برکَن ز تنت مایۀ خِفّت که تو را باشد ننگ
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
تمیز باش
بگفتـا شـیخ بـه طفلی از محبت کـه تمییز بـاش
میـان خلـق و آدم بـل ملائـک تـو عـزیـز بـاش
چه خوش گفتا به تو این نکته را شیخ از سر پند
کـه پاکـی را گـزین همچـون مربـا تو لذیذ باش
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
شهر عجایب
به شهری بشـد شـیخ همه مردمانش نجیب
درِ خانه ها بـاز و مردم همه دست به جیب
بگفتـا ندیدم بـه عمـری کـه از من گذشت
چنین شهر و رسمی که مردم بدارند عجیب
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
هدیه
من همان شیخم که دل دادی به او
هر چـه می خواهـد دل تنگت بـگو
من شـوم سنگ صبورت تـو بخوان
هدیه کن هر آنـچـه غـم داری بدو
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
توشه ...
چون بشد روز عزا شیخ به تن کن تو سیه
دور بـاد قلـب تو از هر چـه پلیدی و گنه
در چنین روز و شبی اشـک دلت را باشد
فرصتی تا که تـو بندی ز جهان بار و بُنه
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
نماز عاشقان
ز گلدسته های مسجد شهر چو بر خواست ندا
یعنی که شیـخ برخیز و کن نمـاز خویش ادا
چون می روی به دیدن معشوق خود به سحر
بر تـن نما سپید جامه و خـوش بو نِکـو ردا
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
محفل شیطان
گفتـا ز چـه رو از گنهـت شـیخ بترسی
چون مور و ملـخ بر بدن خـویش بلرزی
گفتـا که نترسم چو بلرزم ز گنه نیست
شرم است که در محفل شیطان تو برقصی
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
پند شیخ
امان ز دست تو شیخا چه نکته ها گفتی
غبار سرد غـم از دشت و بیشه ها رُفتی
جهان منوّر از این نکته ها و پند تو شد
ز بعد از آنـکه برفتی و بـی صـدا خفتی
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
کفن !
آن لحظه بشـد تا تو سپید جامه بـه تن پوش کنی
یک چند ورقـی بهـر چنین جامه تـو منقوش کنی
دل بـرکنـی از دار و نـدارت بِسِـپاریـش بـه خـاک
هـر چند کـه تـو شیخـا نتوانـی کـه فراموش کنی
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
دنیای آدم ها
دنیا برای شـیخ جـای قشنگی نیست
دنیـای آدم هـا زیبـا و رنگـی نیست
من می روم بـالا ، بـالا تـر از هـر جـا
آنجا که حرفی از دلهای سنگی نیست
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
هدف !
جوانی را بدید بر پشت خود مُشتی علف داشت
بگفتا شیخ جوانک را که عمرش را تلف داشت
جوانک چون بدید این گفته را پاسخ چنین داد
نمی گفتی مرا اینگونه گر این خر هدف داشت
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
خِرِفت !
بگفتـا شـیخ جـوانی را عجب خنگ و خرفتی
کـه بـا مکر و به حیلت هـا سگی را تو گرفتی
نمی فهمی که گر گردد رها این سگ ز بندت
کَنَـد گوشتی ز پـایـت بـلکه از دستت قلفتی
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
الاغ بیچاره !
به یک چشم خود دید شـیخ جوانی الاغ
به همراه باری گران سنگ بر الاغی چلاق
بگفتا بدو شـیخ کین ستم تا کجاست ؟
بگفتا ز شهری کـه هستم بـه ساوجبلاغ
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
اکمال دین !
رأی شیخ بر زن گرفتن قاطع است
بر زنـی کور و کچل هم قانع است
دین خود را می کند کامل ولی ...
بی وفـایی هـای دوران مانع است
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
کوچ لوچان
مَثَلِ شـیخ به سان دو نفر لوچ بود
دو نفر لوچ به قصد سفر و کوچ بود
چون که هر ره دو سه تا میدیدند
پس سفر رفتنشان ز ابتدا پوچ بود
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
گمان برند ...
گمان برند که شیخ ز نیکان عالم است
برتر ز جن و انس و از جنس آدم است
باری به هر جهت نَبوَد شیخ این چنین
قلبش ز بار گنه همچو زنگار آهن است
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
یک قطره اشک
یک قطره اشک اگر از دار دنیا برای تو باقی است
برای رستگار شدنت شیخا بدان همان کافی است
چون که بشنیدی به محفل نامی از مولا حسین(ع)
آن قطره اشـک تو هم با کاروان غـم راهی است
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
قصهٔ آب
شیخ به جمعی از یتیمان قصـه ای از آب گفت
از ستم هـای گـروهی بـی وفـا در خواب گفت
بهر تسـکین دل هـر یک یک از آن جمع گـل
از وفاداری عبّاس و دل آن کودک بی تاب گفت
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
وقت پرواز
الا یا شـیخ دائم قوطـه در ناز
شده وقتش کنی یادی ز پرواز
زنی دستی به رد بر قلب دنیا
شوی آگه ز رمز و راز این ساز
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
انکار وجود
بگفتا به شیخ ابلهی کان خدا کو ؟
همان کـافریدست زمین ها و کوه
بگفتا بـدو کـین سوالت خطاست
تو خود گفتـه ای پاسـخت را نکو
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
صعود
از خاک برآمده بر خاک سجود می کنی
وز کوه شـرک و پلیـدی سقوط می کنی
آری بدان که با سجده های شُکر تو شیخ
از فـرش برآمده بر عرش صعود می کنی
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
سجدۀ شکر
گر ملول و خسته ای شیخا حزین مباش
سر به سـجده جز به ربّ العظیم مباش
دل به تقدیر و سر به سمت قبلۀ دوست
خالصانه بندگی کن و غیر از این مباش
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
مگر در خواب !
شیـخ از ازل از شیـخ اجـل سرتر بـود
در شـعر و غـزل از همگـان برتـر بـود
چون صبح بشد دید که جز خواب نبود
آن لوحِ طـلا که بسـته بر سـردر بـود
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
دل شکسته
بر گوشهْ چشم شیخ ، اندک نَمی نشست
یارب نگفته باز ، امشب دلش شکست
در راه وصل یار ، من گفته بودمش
دل را نمی توان ، بـر تار مـو ببست
علیرضا قاسمی « آ.شیخ »
ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.