توبهٔ کودکانه
امروز سَرِ برادرم ، تو بازی من داد زدم
حِرصَمُ در آوُرد مَنم سَرِش یه فریاد زدم
یِکَم گذشت و من شدم از این کارَم پشیمون
رفتم سُراغِ مادرم با حالی بس پریشون
گفتم به مادرم که من یه اشتباهی کردم
خودم میدونم که عجب کارِ گناهی کردم
گفتم مامانِ مهربون بگو به من تو الان
که این گناهُ من چجوری پاک کنم یا جبران
گفت که باید از این کارِت توبه کنی عزیزم
الان برات توضیح میدم تو چه کنی عزیزم
برای اینکه توبه ای که می کُنی قبول باشه
باید بِدونی که سه شرط داره که هر سه همراشه
اول باید از اون گناه بِشی تو بَس پشیمون
یعنی که ناراحت بِشی از این گناه عزیز جون
دوم باید که قول بِدی سُراغِ این گناه نَری
برای تَرکِ این گناه بِزن گُلم به هر دَری
سوم باید کُنی گُلم این اشتباه رو جبران
یعنی بِخَر واسه داداش یه بیسکوییت تو الان
خدا نِوشته عشقِ من ، تو قرآنی که از اوست
اونی که توبه کرده رو ، من خیلی دارَمِش دوست
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
@daftareshereasemani
ادامه مطلب
سفری به بهشت
تابستون از راه رسید و دوباره
حوصِلمون تو خونه رفته باز سر
گفتم به مامانِ قشنگ و خوبم
خوبه بریم یه چند روزی ما سفر
گفت باشه وقتی بابا اومد خونه
بِشین و درد و دل بِکن با پدر ...
بگو بابا اِی کاش میشُد که چند روز
بریم هوا خوری یه جا بی خطر
چیزی نَمونده دیگه از تابستون
تو خونه روزامون میشن باز هدر
گفت باشه قربونِ چشای نازِت
میریم سفَر ما فردا وقتِ سحر
گفتم ما با قطار میریم یا ماشین ؟
ماشین جا داره واسه ما چند نفر ؟
مادربزرگ از اون وَرِ اُتاق گفت
یه جا بریم که داشته باشه ثمر
یه چند سالی میشه نَرفتیم اِنگار
زیارتِ امام رضامون ، پسر ...
بابا تا این و از مامان جون شنید
گفت همه هستن راضی از این نظر
تا من شنیدم از بابا این کلام
گفتم بابا ما رو به مشهد بِبَر
چه جایی توی دنیا بهتر از این
خدایا شُکر به خاطرِ این خبر ...
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
@daftareshereasemani
سفر
,بهشت
,امام رضا
,مشهد
,زیارت
,بچه ها
,شعر کودکانه
,ایمان
,اسلام
,امام هشتم
,میلاد امام رضا
ادامه مطلب
دختر
میگن پسر نعمته وُ دختر بودن رحمته
اونی که دختر نداره همیشه در حسرته
شیرین زبون و خوش سخن ، انرژیِ مثبته
سنگِ صبورِ مادر و بَراش یه هم صحبته
حجاب برای دخترا ، یه ارزش و زینته
ناز و کِرِشمه دارن و اینَم یه جور خصلته
عزیز ترینِ دخترا ، دخترِ با عصمته
برای بابا دخترِش ، بزرگ ترین ثروته
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
@daftareshereasemani
ادامه مطلب
پدرم می آید ...
داد مادرم به من ، چند روزِ پیش نوید
بابای تو میاد ، قلبم به شوق تپید
آمد صدای در ، مادر به شوق دوید
داد نامه را به ما ، همرزم او سعید
وقتی که شد پدر ، خونریزی اش شدید
در راهِ حفظِ دین ، شد عاقبت شهید
آن دَم که مادرم ، این نکته را شنید
مرغِ دلَش به شوق ، از تو قفس پرید
گفتا به زیرِ لب ، تا این خبر رسید
رویِ مرا بِکَرد ، با خونِ خون سَفید
یادِ پدر به خیر ، آن قامتِ رشید
او که برایمان ، این آبرو خرید ...
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
@daftareshereasemani
ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.