تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1395  | 8:55 AM | نویسنده : علیرضا قاسمی

مزن بر سر ناتوان دست زور !

 

مزن بر سر ناتوان دست زور
که کینه بگیرد به دل از غرور
زند بر سرت سنگی از راه دور
تو را بس نشاند به خاک و به گور

 

مزن بر سر ناتوان دست زور
کَنَد چاله ای در مسیر عبور
که تا تو بیفتی درش مثل مور
و یا دام گذارد بیُفتی به تور

 

مزن بر سر ناتوان دست زور
چه مو مشکی باشه کچل یا که بور
تو را خواهد انداخت به دریای شور
به سرما تو راهم کُند لخت و عور

 

مزن بر سر ناتوان دست زور
که بدبخت میشی چشمتم کور
نبین ناتوان را  چنین بس صبور
خدایا از این قوم بلا ها به دور

 

 

علیرضا قاسمی



نظرات 0