خواهرِ کوچکِ من
خدا به من یه آبجی داد و من هم
هوایِ خواهرم رو خیلی دارم
وقتی مریض میشه تو فصلِ سرما
مثلِ مامان شَبا تا صبح بیدارم
وقتی مامان میگه برای آبجیت
یه چیزی رو بیار ، سریع میارم
یه وقتایی مامان سَرِش شلوغه
میگه برای آبجی وقت بذارم
خوشحال میشم از این کلامِ مادر
از اینکه آبجی باشه در کنارم
برای بازی کردنِ با آبجیم
خدای من ببین چه بی قرارم
از بس دوسِش دارم خدا حاضرم
بِشَم خَرِش تا اون بِشه سوارم
هر چی میگه میگم باشه عزیزم
دوست ندارم حِرصِشو در بیارم
کوچیکتر از منه حواسِشم نیست
که من دارم روزا رو می شمارم
برای اینکه خیلی زود بزرگ شِه
تو سختی ها بمونه در کنارم ...
شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی
.: Weblog Themes By Pichak :.