«گوگد» روستايی در یك فرسخی شهرستان گلپایگان، است. سالها پیش در آنجا بزرگمردی پاكدل، پرهیزگار و بزرگوار به نام سید محمدباقر (پدر حضرت آیت الله گلپایگانی) میزیست.
به گزارش شیعه آنلاین، سید محمدباقر در بین مردم آن سامان معروف به زهد، تقوی و فضیلت بود. چهار فرزند دختر داشت، اما از پسر محروم بود و از دست تقدیر هشت پسر ایشان قبل از تولد "سید محمدرضا" از دنیا رفته بودند و داغ حسرت بر دل وی مانده بود. عاقبت بارقهای از نور ولایت از وادی مقدس ناحیه امام هشتم(ع) بر قلب وی تابید و همه احساسات او را تحت تأثیر خود قرار داد. بیدرنگ بار سفر بست و با پای پیاده خود را بدان آستان مقدس رسانید و از حضرت خواست كه به إذن الله پسری به او مرحمت نمایند كه موجب روشنی چشم او، و بركت و عزت اسلام و مسلمین باشد.

به گزارش شیعه آنلاین، سید محمدباقر در بین مردم آن سامان معروف به زهد، تقوی و فضیلت بود. چهار فرزند دختر داشت، اما از پسر محروم بود و از دست تقدیر هشت پسر ایشان قبل از تولد "سید محمدرضا" از دنیا رفته بودند و داغ حسرت بر دل وی مانده بود. عاقبت بارقهای از نور ولایت از وادی مقدس ناحیه امام هشتم(ع) بر قلب وی تابید و همه احساسات او را تحت تأثیر خود قرار داد. بیدرنگ بار سفر بست و با پای پیاده خود را بدان آستان مقدس رسانید و از حضرت خواست كه به إذن الله پسری به او مرحمت نمایند كه موجب روشنی چشم او، و بركت و عزت اسلام و مسلمین باشد.

در پی این توسل در همین سفر یكی از صبیههای ایشان در عالم رؤیا مشرف به حضور حضرت رضا و امام جواد(ع) میشوند. بعد مشاهده میكنند كه حضرت جواد(ع) رفت و امام رضا(ع) ماند. سید محمدباقر، خواب را چنین تعبیر كرد كه خداوند دو پسر به ایشان میدهد كه اولین آنها رضا، میماند ولی دومیش از دنیا میرود، و همین طور هم شد و در هنگام تولد فرزند دوم، مادر و پسر هر دو از دنیا میروند. مدتی بعد ایشان متولد شده و بر این اساس او را "سید محمدرضا" نامیدند.
حضرت آیتالله مكارم شیرازی درباره درس حضرت آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی فرمود: در مكتب فقهی ایشان سه تا مطلب خیلی جلب توجه میكرد: اول عمق نظر، دوم مسأله استقلال فكری و سوم احاطه ایشان بود. ایشان حضور ذهن داشت و احاطه داشت و یك مسأله كه می گفت با مسائل دیگر میسنجید.

روز تولد حضرت زهرا(س) مردم با اشتیاق برای دیدن ایشان مشرف شده بودند كه با همان حالت كسالتشان جلوس نمود و تا وقت نماز مغرب و عشاء در خدمت مراجعین بودند. پس از اذان، نماز خواندند و مشغول مناجات با خداوند شدند. آن وقت به فرزند خود فرمودند: الحمدالله كه نماز مغرب و نافله اش را خواندم، الحمدالله نماز عشاء و نافله اش را خواندم و مشغول تعقیب هستم. عرض شد: آقا بهتر است كه شما روی تخت بنشینید و تعقیبات را انجام دهید، كه عده ای منتظر هستند با شما ملاقات كنند. خواستند ایشان را بر روی تخت بنشانند كه لرز شدیدی بر ایشان عارض شد. چنان انسی با قرآن داشت كه در این حال هم به جای جزع و ناله قرآن میخواند. لرز شدیدتر گردید با آمدن پزشكان قرار شد كه به تهران منتقل شوند. به دنبال این قضیه به تهران منتقل و در بیمارستان شهید رجايی بستری شدند. در شامگاه روز پنجشنبه 18 آذر 1372 دار فانی را وداع گفت.



