میوه

دخترک روی میوه دست کشید.آن را نزدیک چشمش برد.

بو کرد.

لبخندزد:چه قدر قشنگه.چه قدر ام توپوله.

مکثی کرد و پرسید:مامان اسمش چیه؟

زن به چشم بی فروغ او نگاه کرد.

آب دهان را فرو داد و گفت:توت فرنگی عزیزم.



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 مهر 1388  ساعت 5:47 AM | نظرات (0)