سنگ و شیشه
سنگ از کمان پسرک رها شد.
به سینه ی شیشه خورد.آن را شکست.
کنار خورده های آن نشست.
شیشه که صد پاره شده بود نالید:خدایا شکرت.
سنگ با تعجب گفت:خدایا شکرت!؟
شیشه،شکسته بسته گفت:وقتی که تنها باشی همنشینی با سنگ هم موهبتی ست.


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 مهر 1388  ساعت 5:48 AM | نظرات (0)