شرح منصوب شدن ملامحمدعلی جولای دزفولی به مقام سربازی امام زمان (عج)

شما اگر در اين مطلبي كه از نظرتان مي‏گذرد دقت و تأملي فرمائيد به بلندي و علّو درجه‏ ی ملا محمد علی جولای دزفولی پي‏خواهيد برد . او داستاني دارد ، که در دزفول از ثقاب دانشمندان آن شهر شنيده ‏ام و بعد در كتاب « الشمس الطالعه » و كتاب شرح زندگي« شيخ انصاري » ديده ‏ام ، آنها نقل مي‏كرده ‏اند : آقاي حاج « محمد حسين تبريزي » كه از تجّار محترم تبريز بوده و فرزندي نداشته و آنچه از وسايل مادّي از قبيل دارو و دوا برايش ممكن بوده استفاده كرده و بازهم داراي فرزندي نشده مي‏گويد : من به نجف اشرف مشرّف شدم و براي قضاء حاجتم به مسجد سهله رفتم و متوسل به « امام زمان » عليه السلام گرديدم ، شب در عالم مكاشفه ديدم، كه آقاي بزرگواري به من فرمودند :
برو دزفول نزد « محمدعلي جولاگر » ( بافنده) تا حاجتت برآورده شود . من به دزفول رفتم و از آدرس آن شخص تحقيق كردم ، به من او را نشان دادند وقتي او را ديدم ، از او خوشم آمد زيرا او مرد فقير روشن ضميري بود ، مغازه‏ي كوچكي داشت و مشغول كرباس بافي بود. به او سلام كردم ، او گفت : عليك السّلام آقاي حاج محمدحسين حاجتت برآورده شد ، من از آنكه هم اسم مرا مي‏دانست و هم گفت : حاجتت برآورده شده تعجب كردم و از او تقاضا نمودم ، كه شب را خدمتش بمانم.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 27 آذر 1392  ] [ 11:57 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (3) ]

تعجیل کن...

مولا جان : هر چند آمدنت حتمی است ، من اما در هراس نبودن خویشم ...

کاش نسیم، عطر نفسهایت را به غربتم برساند.

تو را ای گل همیشه بهار سلام میگویم و باز چشم میدوزم به راه آمدنت ...

ولی شرمساریم از انتظار ...

اللهم عجل لولیک الفرج


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 27 آذر 1392  ] [ 11:50 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]

به ظهور نزدیک تر می شویم

تمام مشکل بشر این است که خیال می کند:
ظهور تنها راه نجات است
در صورتیکه مشکل اصلی خود ماییم.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 27 آذر 1392  ] [ 11:40 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

یه روز میاد جمعه ای که غروبش دلنشینه

 

یا مهدی فاطمه

ستـاره ی من…!

تقدیم به شما آقا جان

ساده و کوتاه تنها همین ۳ کلمه :

 برگرد ،    غمگینم ،    شکستم …

باز بیا باز بیا دلبر طناز بیا                      دور مرو دیر مرو خسته مشو باز بیا

راحت جانم همه تو تاب و توانم همه تو            راز نهانم همه تو همدم و همراز بیا

چشم و دلم خانه تو دل همه دیوانه ی تو            مست ز پیمانه تو مست سرانداز بیا

نور چراغم همه تو حسرت و داغم همه تو             جلوه ی باغم همه تو سرو سرافراز بیا

شعر تویی شور تویی نام تویی نور تویی           خنده تویی سور تویی با دف و آواز بیا

 

عود منم رود منم درد منم دود منم

آنکه نیاسود منم دلبر دمساز بیا

یه روز میاد جمعه ای که غروبش دلنشینه

 اللهم عجل لولیک الفرج


ادامه مطلب


[ دوشنبه 25 آذر 1392  ] [ 7:59 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (4) ]

..کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟

سلام.

سلام ای غایب بی نشان !

ای بهانه ی تمام گریه هایم ! ای آقای ندیده ام!

امشب دلم دوباره بیقراری می کند,

ستاره می شمارد و سراغت را از ماه می گیرد,

 اما گل های باغچه که بیقراری دلم را می بینند

 به جای ماه جواب می دهند:

« ما عمریست هر بهار به امید آمدنش خود آرایی و

عطر افشانی می کنیم

ولی با آمدن پاییز عمر ما به سر می آید و او نمی آید.»

به ادامه مطلب مراجعه فرمایید


ادامه مطلب


[ یک شنبه 24 آذر 1392  ] [ 12:01 AM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]

اى محبوب دلها!

اى محبوب دلها!

تمام هستي ‏ام را خاك قدمت مي ‏كنم

تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى ،

چرا كه تو آفتاب يقينى، كه اميد فرداها هستى،

 تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت

گل ‏سرخ مي ‏مانى و نرم و سبز و لطيفى ،

 تو معنى كلمات آسمانى هستي كه

دستهايش براى آمدنت به زمين دعا مي ‏كند.

اى تجسّم مهربانى!

غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه تو را توصيف مي ‏كنند

و نفس آب تو رامعنى مي ‏كند

و نبض خورشيد تو را وصف مي ‏كند.

خوب مي ‏دانم كه تو مي ‏آيى؛

آرى تو مي ‏آيى همانطور كه وعده كرده ‏اى و آنگاه است

كه كلمه انتظار را از لغتنامه ‏ها پاك خواهيم كرد.

پس اى تمام زيبايى!

بيا تا براى هميشه فريادرس عاشقان موعود باشى


ادامه مطلب


[ شنبه 23 آذر 1392  ] [ 11:58 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]

انتظار یعنی ...

انتظاراین نیست که فقط بنشینیم و دعا کنیم و فرج را از خدا بخواهیم

انتظار یعنی حس کنی خدا از رگ گردن به تو نزدیک تر است و هیچ وقت رهایت نمی کند

انتظار یعنی تلاش با امید به روزیکه پایان روزهای دلتنگیست

یعنی اینکه به دستهایت یاد بدهی

دستی را بگیرند گرسنه ای را سیر کنند

انتظار یعنی مهربانی یعنی گذشت یعنی صداقت

خدایا آن مرد مهربانی را که ما چشم براهش هستیم

برسان

اللهم عجل لولیک الفرج


ادامه مطلب


[ جمعه 22 آذر 1392  ] [ 11:16 AM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (2) ]

آه چه قدر انتظار سخت است . . .

اى محبوب دلها!

تمام هستي ‏ام را خاك قدمت مي ‏كنم تا شايد نظرى به جاده دلم بيندازى ،

 چرا كه تو آفتاب يقينى، كه اميد فرداها هستى،

 تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گل ‏سرخ مي ‏مانى و نرم و سبز و لطيفى ،

 تو معنى كلمات آسمانى هستي كه دستهايش براى آمدنت

به زمين دعا مي ‏كند.

اى تجسّم مهربانى!

غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه تو را توصيف مي ‏كنند

 و نفس آب تو رامعنى مي ‏كند و نبض خورشيد تو را وصف مي ‏كند.

خوب مي ‏دانم كه تو مي ‏آيى؛

 آرى تو مي ‏آيى

همانطور كه وعده كرده ‏اى و آنگاه است كه كلمه انتظار را از

لغتنامه ‏ها پاك خواهيم كرد.

پس اى تمام زيبايى!

بيا تا براى هميشه فريادرس عاشقان موعود باشى


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 20 آذر 1392  ] [ 8:47 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]

ای امام زیبایی ها

ای امام زیبایی ها! سلام.

پائیز هم آمد، می بینی؟

گویی او هم منتظر است. ابرهایش را بنگر،

برای دوری از تو اشک می ریزند. برگ ریزان برای توست؛

 او هر سال به امید آمدنت زمین را فرش می کند.

چشم برگ ها به آسمان خیره مانده، بلکه منت نهی و بر سرشان قدم گذاری.

 درخت هم عریان می شود تا وقتی تو می رسی، لباس نو بر تن کند و سبز بپوشد.

ولی آقای من؛ بین پائیز و بهار، تنها یک زمستان فاصله است.

 اما بین من و تو جاده ای بی انتها به نام انتظار.

من مسافر این جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشک، تنها دارایی ام.

 هر کجا تو باشی، مسیر زندگی من از همان می گذرد.

مولای من؛ می ترسم از خزان.

نکند تو نیایی و قلب من در این جمود یخ زده منجمد شود!

و در این راه، پیش از آنکه به تو برسم، چشمانم به راه سپیدت

خیره بماند و تو را ندیده بمیرم.


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 20 آذر 1392  ] [ 8:43 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

مشق های انتظار

مولایم!

دلم برای ورود تو لحظه شماری می کند و حنجره ام تو را فریاد می زند،

 تو که تجلی عشقی.

قنوتم را طولانی می کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی.

 کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو می کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.

هر روز چراغ دلم را با «جامعه الکبیره» روشن می کنم

 و سفره افطارم را با «آل یاسین»و «عهد» تزیین می کنم،

برای ظهور تو هر روز پای درد «کمیل» می نشینم

نمی دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ها می برد

 و صبح آدینه چه صفایی دارد،

 که صبح آسمانش پراز «ندبه» است

مولایم...!

 بی تو دفتر دلمان پر است از مشق های انتظار

 و من با دلم می خواهم آن روز که می آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 20 آذر 1392  ] [ 8:18 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]