روزی را که تکیه میزنید به کعبه
تصور میکنم
روزی را که تکیه میزنید به کعبه
و ندا سر میدهید
"الا یا اهل العالم،انا المهدی"
میخواهم از خودم بپرسم
در آن لحظه اگر زنده باشم و آنجا
چه میکنم؟؟؟؟؟؟
چه میگویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با خودم فکر میکنم
شاید بگویم:
"یا لیتنی کنت ترابا"
از سر خجالت....
ادامه مطلب
خواب دیدم باران آمد
خواب دیدم باران آمد
و کوچه مست از بوی خاک باران خورده
سکوتش را نعره کشید....
و من پای برهنه در مستی کوچه دویدم....
و یکی صدایم کرد
و صدایش دلم را لرزاند
و دیدم که به دستم چتری داد...
اما نیاز من چتر نبود.......تب داشتم..!!!.
صدای باران ، صدای توست
تداوم باران ، بودنت
کاش همیشه باران ببارد...!!
آنقدر مینشینم .
تا بیایی..........
ادامه مطلب
دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :
دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :
می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ...
از پایان شب های بلند غیبتت ....
عشق من : آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت
برایت جشن آغاز امامت بگیرم
مولاجان ... بیا ببین : هنوز که نیامده ای ،
بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و
کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ...
در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام
که همیشه به یادت خالی می ماند ! راستی چرا نمی آیی ؟
میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من
می گیرند
که آقایم کجاست ؟
چرا دیر کرده ! چرا به میهمانی خودش نرسیده ؟! ...
نمی دانم جانِ مهدی : جوابشان را چه بگویم ؟
اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است :....
آقایم در راه مانده ، میرسد .. !
بیا ببین آقاجان : برای هدیه به میهمانان مجلست
از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام
تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند
که برای آمدنت دعای فرج بخوانند... ا
گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان : قول رسیدنت را داده ام ..
لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان :
شادمانه هایم برایت دلتنگ اند ..
ادامه مطلب
آقاجان...
شب که میشود دلم هوایت را میکند :
امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛
همین چند لحظه ی پیش ! نگاهم که به ماه زیبا افتاد :
به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات
بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان ..
به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی
باز هم سهم ت از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس ..
اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای تابیدن کند
تو را شرمنده می کند ..
خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست :
هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد ...
در گوشه ی نگاهش : به وجودش - هستی - برپاست
و به اشاره اش روزگار می گردد.. دلتنگت شدم :
می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه
بر محضرت روانه کنم
تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا :
بی نهایت دوستت دارم مهدی جان ....
خاطرت آسوده آقاجان قلب من تا روز آمدنت
فقط برای تو عاشقانه می تپد ...
ادامه مطلب
مهدی جان:
به جز دستهای پر قدرت تو راهی نیست
که قلب پر از فراموش من از نام پر از حیاط تو آکنده شود و می دانم ،
می دانم مهربانی تو را آن قدرت هست که قلبم را چنان
وسعتی بخشد که از محبت تو سیراب شود.
آقای من کرم کن و بر من بتاب ...
مهدی جان !
دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.
جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت
دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است
اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....."
درست جمعه ها ، وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت
مثل لاله ای که زیر پا لگد شود چروکیده و
رنجیده می شود با خود می گویم
این درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که
** او خواهد آمد **
و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد و از
سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :
مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا ...
ادامه مطلب
مولای من:
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم
در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار
خيابان غربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي
تنهايي شو كلبه غريبي ام را پيدا كن
كنار بيد مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام
در كلبه را باز كن به سراغ بغض خيس پنجره برو
حرير غمش را كنار بزن مرا خواهي ديد....
با بغضي كويري كه غرق عصاره انتظار است
ادامه مطلب
نقش دعا در فرج
ادامه مطلب
اگر این جمعه بیاید ...
بسم الله الرحمن الرحیم
همه ما می دانیم که او روزی خواهد آمد و این قافله سرگردان بشری را به ثبات و آرامش خواهد رساند و همه ما نیز شنیده ایم که این حضور بسیار نزدیک است و رایحه ظهور از تمام جهان به مشام می رسد؛ اما
آیا به راستی، خود را برای این رویارویی عظیم آماده کرده ایم؟
آیا امروز و هم اینک، خود را برای سربازی و یاری امام زمان خویش آماده می دانیم؟
آیا چشمان گنهکار ما را این شایستگی هست که تصویر مبارک امام زمان (ع) در آن نقش ببندد؟
آیا پاهایی که در راه آزار خلق خدا گام برمیدارد می تواند زانو به زانوی خلیفه اعظم الهی بنشیند؟
آیا خوب بودن و درست زیستن آنقدر سخت است که حتی به بهای آزردن دل امام زمان (ع) از آن گریزانیم؟
آیا زمان آن نرسیده که به این همه ندای «شیعیان! آماده باشید» امام عصر خویش پاسخ مثبت بدهیم؟
آیا حکایت ما و امام مهدی (ع) همان حکایت مسلمانان و امام حسین (ع) نیست؟
آیا روایت ما تکرار روایت تلخ کوفیان نخواهد بود و آیندگان از ما به ناجوانمردی یاد نخواهند کرد؟
آیا به راستی ما یک مسلمان و شیعه ی علی و فاطمه ایم؟
برادر و خواهر گرانقدرم! اگر امروز به حال و روز غریبانه حجه ابن الحسن (ع) زار زار بگرییم رواست ...
باید دمی بیندیشیم ...
باید دمی بیندیشم و به خود آییم ...
:: عکس فوق را برخلاف میل باطنی قرار دادم. این برای شیعیان عاشق و منتظر نیست؛ بلکه برای کسانی است که هنوز در خوابند؛ یا شاید خود را به خواب زده اند تا یادشان بیاید که به خاطر ناآگاهی شیعیان با چند امام عزیزمان و اهل بیت شان چنین رفتاری کردند و مبادا این خدای نکرده برای آخرین ذخیره الهی تکرار شود
ادامه مطلب
دریافت حقیقت در چهره امام زمان علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
با هبوط آدم (ع) در زمین خداوند، همه ذریه آدم مشمول این حکم قرار گرفتند: «فرو شوید همگی در زمین تا از جانب من راهنمایانی بسوی شما بیایند. پس هرکس پیروی کند راهنمایان مرا، هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت.» 38 بقره
هدایت خداوند در زمین با ارسال رسولان الهی محقق گشت و راستی و ناراستی را به بشر آموخت. پیامبران انسان ها را به تبعیت از حق در زندگی فراخواندند و آینده ی زمین را نیز بارها بصورت پیشگویی طی تعلیمات شان به بشر بیان داشتند؛ اما علیرغم این همه تمهیدات، بشر کاملاً در طریق هدایت قرار نگرفت و با وسوسه شیطان به دستکاری در دریافت دین و تفسیر هدایت و فهم دینی کشیده شد و انحراف را به حوزه معرفت دینی کشاند و به حوزه مستقل عقل و استنباط شخصی از حقایق بها داد و ناگزیر خود به جای پیامبران و جانشینان بر حق شان نشست و کتابهای مقدس خداوند را بر اساس دریافت خود تفسیر نمود و برداشت خویش را راهنمای عمل خود در زندگی قرار داد و بدینسان تحریف در ادیان پدیدار شد و راه تبلیغ پیامبر بعدی را همواره با مشکل مواجه ساخت؛ و حتی در بسیاری از موارد، این اقدامات به آزار و اذیت پیامبران و گاها شهادت ایشان منجر می شد.
(به ادامه مطلب مراجعه فرمایید)
ادامه مطلب
دارد از جاده صدای جرسی می آید
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا
آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا
زلف شب را به سراپای سحر می ریزم
تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدم كه مگر برگردی
با همان سیصد و دلتنگ نفر برگردی
زندگی نیست ممات است، تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد(به ادامه مطلب مراجعه فرمایید)
ادامه مطلب