غم هجر!

 

در غم هجر روی تو، رفته ز کف قرار دل

گر ننماییم تو رخ، وای به حال زار دل

نیست شبی که تا سحر، خون نفشانم از بصر

زان که غم فراق تو، کرده تمام کار دل

 ¤

آمده ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم

گر تو بگوییم که نِه، نی شکنم شکر برم

اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم

 ¤

مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من، دولت پاینده شدم

گفت که دیوانه نهی، لایق این خانه نهی

رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم... .

"مولانا"





[ شنبه 11 شهریور 1391  ] [ 7:02 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]