جمعه های انتظار

 

انتظار در دهان شب مي پيچد و آدينه هاي منتظرين پاييز سرد تنبيه
نفس گرفتن است.
نمي آيي؟ به حال و روز ما نگاه نميکني؟
اين تعنه زدن ها، اين کي کي گفتن ها، همه حکايت از خواهش هاي
لبريز براي آمدن يک معني دارد.
تو عطش يک دم مسيحايي داري تا بر اين بي حوصلگي هاي مدام و اين
اخم و تخم هاي کسل کننده مرهم بگذاري.
صبر کنيم؟ باشد، حالا که سهم ما انتظار است باز هم صبر مي کنيم
تا نفس هاي خدايي ات يک روز دلهاي به زنگار نشسته و فرسنگ ها دور از همه
اين دهکده ي کوچک جهاني را صيقل دهد...





[ دوشنبه 13 آذر 1391  ] [ 7:50 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]