زندگی بی مهدی .. مرگ است برای من ..

زندگی بی مهدی ..
مرگ است برای من ..
نه !!
زندگی با مهدی ..
دوستدارم از زندگی بنویسم آن هم " با مهدی " ...
دلتنگم این روزها ..
روزهای زمین بلند است و شب هایش کوتاه ..
دلم می گیرد این شب های زمین : که تا تو می آیی کمی از امورات هستی : آرام بگیری : دوباره صبح می شود و
باید نیامده برگردی ..
مولاجان : این باران است از نگاهم بر صورتم می ریزد :
گمان نکنی می گریم ..
دلم بهانه گیر شده : دلم تنگ است ..
کاش می توانستم برای لحظه ای هم که شده : زمان را به
نام مبارکت از " گذشتن " بازدارم تا تو کمی آسوده باشی ...
کاش می توانستم این زمین را لحظه ای از چرخیدن باز دارم
تا تو کمی آرام بگیری ..
اما من نمی توانم : من عاشقی بیقرارم فقط همین ..
اما ترا دارم که صاحب این زمان و این زمانه ای :
بیا مولای من : اشارتی کن یا زمان بایستد یا زمین ..
من ترا می خواهم : می خواهم :
با مهدی بمانم
با مهدی نفس بکشم
با مهدی بخندم
با مهدی اشک بریزم
با مهدی دنیا را عاشقانه قدم بزنم
با مهدی عاشقانه ها بنویسم و برایش بخوانم ..
می خواهم با مهدی : زنده بمانم و زندگی کنم در زمین ..
دلم آسمان نگاه ترا می خواهد : مولاجان بیا ..
مرا هم با خودت به غیبت ببر : من بی مهدی :
ظاهر بودن را نمی خواهم ..
یا خودت ظهور کن یا مرا هم به غیبت ببر ..
 

*اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*




[ چهارشنبه 13 شهریور 1392  ] [ 9:28 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]