تو که بیایی!!

راستش را به ما نگفتند یا لااقل همهی راست را به ما نگفتند.
گفتند: تو که بیایی خون به پا میکنی، جوی خون به راه میاندازی و از کشته پشته میسازی و ما را از ظهور تو ترساندند.
همه پیش از آنکه نگاه مهر گستر و دستهای عاطفهی تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.
کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که بر پس این دریای خون نشسته است، چگونه ساحلی است؟!
کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی:
پرندگان
در آشیانههای خود جشن میگیرند و ماهیان دریاها شادمان میشوند و
چشمهساران میجوشند و زمینچندین برابر محصول خویش را عرضه میکند.
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
دلهای بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت میکنی و عدالت بر همه جا دامن میگسترد و خدا به واسطهی تو دروغ را ریشهکن میکند و خوی ستمگری و درندگی را محو میسازد و طوق ذلت بردگی را از گردن خلایق برمیدارد.
ادامه مطلب در لينك مطلب
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
ساکنان
زمین و آسمان به تو عشق میورزند، آسمانش بارانش را فرو میفرستد، زمین،
گیاهان خود را میرویاند ... و زندگان آرزو میکنند که کاش مردگانشان زنده
بودند و عدل و آرامش حقیقی را میدیدند و میدیدند که خداوند چگونه برکاتش
را بر اهل زمین فرو میفرستد.
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
همهی امت به آغوش تو پناه میآورند همانند زنبوران عسل به ملکهی خویش.
به ما نگفته بودند که وقتی تو بیایی:
رفاه
و آسایشی میآید که نظیر آن پیش از این نیامده است. مال و ثروت آنچنان
وفور مییابد که هر که نزد تو بیاید فوق تصورش، دریافت میکند.
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
اموال را چون سیل جاری میکنی و بخششهای کلان خویش را هرگز شماره نمیکنی.
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی:
هیچکس
فقیر نمیماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند میگردند و پیدا
نمیکنند. مال را به هر که عرضه میکنند، میگوید: بینیازم.
ای محبوب ازلی و ای عشق آسمانی!
ما بیآنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینهی فاضلهی حضور تو را بشناسیم تو را دوست میداشتیم و به تو عشق میورزیدیم.
که عشق تو با سرشتها عجین شده بود و آمدنت طبیعیترین و شیرینترین نیازمان بود (و هست).
ظهور تو بیتردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد