مقصدم هر كجا جز تو باشد، هيچ در هيچ!
سركلاس درس عربي نشسته بود. معلم ميخواست باب « افتعال» را تدريس كند. اينطور شروع كرد باب افتعال: ِافتَعَل- يَفتَعلُ- افتعال و بعد چند مثال آورد و گفت مثل: ِانتظَرَ- يَنتَظِرُ- انتظار.
كلمه « انتظار» را از روي تخته برداشت و نشاند روي نيمكتهاي ذهنش، دنبال كلمهي ايدهآلش ميگشت كه كنار انتظار بگذارد. در گردونهي كلمات رنگ به رنگ يك نام يكرنگ پيدا كرد.
در ادمه مطلب می خوانید..............

نام امام دوازهم (عج) را گذاشت كنار نام انتظار و شد « انتظار فرج». در كتابها اينطور خوانده بود كه انتظار در لغت يعني "چشم به راه كسي بودن."
به بن بست خورد. خواست راه آمده را برگردد كه نشد.
لاجرم در همان كوچهي بن بست ماند و فكر كرد.
انتظار يعني "چشم به راه كسي بودن"، اين جمله را در ذهنش قاب گرفت.
به نظرش رسيد كه مشكل از "كسي" نيست. مشكل از "راه" هم نبود. مشكل از "چشم" بودكه به راه نبود. چشم براه نبود.
زندگي با همهي فراز و فرودش در جريان بود ولي مشكل چشمها همچنان حل نشده باقي بود. مشكل از چشمها هم نبود، مشكل از نگاه بود. آري مشكل از زاويه تابش نگاه بود كه درست سايهي خود را روي زندگي نيانداخته و آن را گرم نكرده بود.
صداي فريادهاي زندگي در سرش پيچيد كه از او ميخواست تا درست تعريفش كند و زندگي آنقدر فرياد زده كه صدايش گرفته بود.
گچ سفيد را برداشت و شكل زندگياش را روي ديوارهاي ذهنش كشيد .... شكل چند خيابان.
زندگي از نظر او شبيه پيدا كردن يك نشاني بود. يك نشاني ناقص، يك نشاني اشتباهي. بي آنكه نقص و اشتباهش را بداند. مدام از اين خيابان به آن كوچه، از آن كوچه به آن يكي ميدان در رفت و آمد بود. مدام دور خودش ميچرخيد و نميدانست اين نشاني او را به زندگي حقيقي نميرساند. الهههاي زيادي را در اين آمد و رفت ها با معناي حقيقي زندگي كردن اشتباه گرفته بود.
زندگي شده بود تنهاي تنها رسيدن به علم، ثروت، شغل آبرومند، خانواده و چند چيز ديگر از همين عيار كه كفهي ترازوي زندگي را بالاتر نمي برد.
انتظار يعني "چشم به راه كسي بودن"......... اصلا "كسي" در زندگي او تعريفي نداشت كه بخواهد منتظرش باشد. مشكل از نگاه بود كه آن كسي را كه بايد در زندگي پيدا نميكرد.
خوب فكر كرد و دوباره عكس زندگي اش را كشيد. تنها يك خيابان روي قلبش.
يك خيابان اصلي كه به همهي كوچه پس كوچه هاي زندگي اش راه داشت. به علم راه داشت، به ثروت، به خانواده راه داشت. خياباني به وسعت نام امام دوازدهم(عج).
احساس كرد باب افتعال را خوب متوجه شده است. باب افتعال مثل انتظار و انتظار يعني: چشم به راه كسي بودن.
