چشم به راهیم؟

"همه مردم در انتظار تو هستند.پس بشتاب!بشتاب ای فرزند رسول الله!

باغات و بوستان ها سرسبز و میوه ها رسیده و زمین پر از گیاه ؛ و درختان، برگ بر آورده اند...

قدم رنجه فرما.به سرعت نزد ما بشتاب.زیرا مردم چشم به راه تو هستند و اندیشه ای جز تو ندارند. بشتاب،بشتاب،بشتاب..."

خیلی حرصم گرفته بود.متنی رو که من،من ! نوشته بودم چاپ نکردن بعد رفتن دلنوشته ی یکی دیگه رو چاپ کردن .همین متن بالایی رو می گم.البته  از حق نگذریم ،اون روز که متن رو می خوندم با خودم گفتم اَاَاَاَاَاَ... طرف چه با کلاس با امام زمانش حرف زده ها.... والا ما که از بچگی یه دعای فرج  یاد گرفتیم ؛همیشه هم همونو می خونیم ...همون دعایی که همیشه تو صف می خوندنش.همون که بود اللهم صل علی ...نه ببخشید اون که مال امام رضاست.اون یکی چی بود؟ آها! اللهم کن لولیک...حالا این چه با آب و تاب حرف زده..

در ادامه مطلب می خوانید....

 

بعد با خودم گفتم مگه فرقی می کنه؟گیریم که اون یه کم  باغ و بوستان و گل و بلبل زده تنگش.حالا چه فرقی داره؟اون به امام زمانش گفته قدم رنجه فرما؟من گفتم بیا.اون گفته مردم چشم به راهن؟ من گفتم فساد همه جا رو گرفت بیا دیگه اینا رو آدم کن.گفته باغات سرسبزه؟ حالا من گفتم همه جا جنگه و بخور بخور. اون هی گفته بشتاب،بشتاب،بشتاب...مردم اندیشه ای جز تو ندارند؟ بابا من هم گفتم.اتفاقا تاکید هم کردم که ای امام زمان، شما به دل نگیر. اگه می بینی که طرف یه خرده درگیر کارای دانشگاهه و  پایان نامه و ظاهر فلانی وبهمانی...و یا اینکه یه خرده پیگیرآخرین آهنگ های فلانی و قضیه ی صد تومنی شدن اتوبوسهاست...دیگه فکر نکن که اینا به فکرت نیستن و اندیشه ای جز تو دارن!...والا! پس در این مورد هم من و اون کسی که این متن رو نوشته مشترکیم.حالا شما قضاوت کن.واسه چی متن اونو چاپ کردن متن منو نه؟

خلاصه اون روز خیلی حرصم گرفته بود.رفتم به سردبیرمون گفتمباید این کسی رو که نامه نوشته به امام زمانش ،اینو باهاس من ببینیمش.هی گفت نمیشه و اِله و بِله و... ما هم که دیدیم اینا یه ریگی تو کفششون هست،سفت و سخت پاپی قضیه شدیم. سردبیر هم بنده خدا آخرسر اسمشو داد...که ای کاش نداده بود.که ای کاش لال می شدم و نمی گفتم کی اینو نوشته.یا کر می شدم و نمی شنیدم که کی بوده و به کی نوشته...

بعله!ای کاش نمی فهمیدم این نامه ی هانی بوده به "امام زمانش"...به امام حسین (ع)و دعوتش به شهرشون، به کوفه...

آخرین حرفام مثل پتک می خورد تو سرم:"حالا اون گفته باغات سرسبزه؟ما گفتیم...اون گفته مردم چشم به راه تویند؟ما گفتیم...."سردبیر چیزی نگفت الا یه جمله:

واااااای بر ما که  از کوفی ها هم کوفی تریم..





[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 6:11 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]